برای رسیدن به اهداف خود دست به کار شوید
چنانچه صبر و بردباری به خرج دهید، ممکن است به آنچه میخواهید دست یابید، اما نتیجهی واقعی از آن افرادی خواهد شد که تلاش و پشتکار به خرج میدهند
آبراهام لینکلن
دانش به تنهایی برای تحقق خواستهها و آرزوها کافی نیست، بلکه رسیدن به اهداف در گروی تلاش و کوشش است.
نقل قول معروفی است که میگوید: "نابرده رنج گنج میسر نمیشود"، با وجودی که این موضوع یک اصل ساده و بدیهی است، اما جای تعجب است که برخی از افراد دائماً خود را درگیر تجزیه و تحلیل مسائل، برنامهریزی و سازماندهی امور میکنند در حالی که تمام آنچه به آن نیاز دارند این است که باید دست به کار شوند.
هنگامی که وارد عمل میشوید تمامی آن چه را که مستلزم هدایت شما به سوی کامیابی و موفقیت است به کار میگیرید. با این کار به اطرافیانتان نشان میدهید که در تصمیم خود مصمم و جدی هستید. مردم صبح از خواب بیدار میشوند و ناخودآگاه توجهشان به سوی شما جلب میشود و افرادی که اهداف و آرزوهایشان در راستای اهداف و آرزوهای شما است، با شما هم نوا میشود. شما آن چه را از طریق تجربههای تان میآموزید، هرگز نمیتوانید تنها با گوش سپردن به توصیههای دیگران و یا خواندن کتاب بیاموزید. هنگامی که وارد عمل میشوید، به طور اتوماتیک بازخوردهایی از جانب دیگران دریافت میکنید که به شما میگوید چطور میتوانید بهتر، سریع تر و مؤثرتر آرزوها و خواستههای خود را محقق کنید. مواردی که تاکنون شما را سردرگم میکرده است، اکنون برایتان واضح و روشن میشود و مسائل پیچیده ناگهان ساده و بدیهی به نظر میرسند و افرادی که در راستای تحقق اهداف تان شما را حمایت و تشویق میکنند، ناگهان بر سر راهتان قرار میگیرند. به محض آن که تصمیم بگیرید و وارد عمل شوید، تمامی خیر و نیکیها در مسیر شما قرار خواهد گرفت.
حرف زدن هزینهای ندارد!
در طول سالها آموزش و راهنمایی کردن افراد در گردهماییها و سمینارهایم، به این نتیجه رسیدم که دلیل تمایز افراد موفق از افراد شکست خورده، تنها یک چیز بیشتر نیست و آن این است که افراد موفق همیشه مرد عمل هستند. آنها صبح از خواب برخاسته و کاری را که در جهت تحقق آرزوهایشان میبایست انجام دهند، شروع میکنند. آنها به محض این که ایدهای به ذهنشان میرسد، دست به کار میشوند و تلاش خود را شروع میکنند. حتی اگر شروع خوبی نداشته باشند، سعی میکنند از اشتباهاتشان درس بگیرند، اصلاحات لازم را انجام میدهند و به تلاش خود ادامه میدهند. اغلب اوقات به خودشان انگیزه و روحیه میدهند تا زمانی که نهایتا به نتیجهی دلخواهشان که از ابتدا برای آن برنامهریزی کرده بودند، دست پیدا کنند. گاهی اوقات نیز اتفاق میافتد که نتایجی بهتر از آن چه که در ابتدا تصور میکردند نیز دست مییابند.
شما نیز به منظور کامیابی و دستیابی به موفقیت، باید همانند افراد موفق تلاش کنید و باید این را بدانید که افراد موفق میل عجیبی به دست به کار شدن دارند. من تا این جا به شما مواردی را مانند این که چگونه برای آیندهی زندگی خود یک چشم انداز مشخص کنید، برای خود هدف تعیین کنید، اهداف تان را به هدفهای کوچکتر تقسیم بندی کنید، موانع پیش رویتان را پیش بینی کنید و این که تدابیری برای مقابله با آنها بیندیشید، تصویر سازی ذهنی و استفاده از عبارات تأكیدی مثبت در مسیر تحقق آرزوهایتان و اعتماد به نفس و جدی گرفتن رؤیاهای تان به شما آموزش دادم و حالا وقت آن رسیده است که دست به کار شوید. اگر میخواهید در یک دورهی آموزشی ثبت نام کنید، مهارتهایی را یاد بگیرید، با یک آژانس مسافرتی تماس بگیرید، نوشتن یک کتاب را شروع کنید، به منظور کاهش هزینههای زندگی تان مبلغی را پس انداز کنید، برای حفظ سلامتی خود در یک باشگاه ورزش ثبت نام کنید. در یک کلاس آموزشی نواختن یک پیانو ثبت نام کنید و یا یک طرح پیشنهادی را به شرکت خود ارائه دهید هم اکنون دست به کار شوید.
تا زمانی که دست به کار نشده و وارد عمل نشوید، هیچ اتفاق خاصی رخ نخواهد داد.
چنان به هیچ کشتی به ساحل نیامد. آن قدر شنا کنید تا شما به کشتی برسید.
جاناتان وینترز
من در سمینارهایم به منظور نشان دادن نیروی عظیم، هنگامی که وارد عمل میشوید، یک ۱۰۰ دلاری را به شرکت کنندگان در سمینار نشان میدهم و از آنها میپرسم: "چه کسی این ۱۰۰ دلاری را میخواهد؟" تقریبا در تمام موارد، اغلب آنها دستهایشان را بالا میبرند. بعضی از حضار با اطمینان خاطر مدام دستهایشان را در هوا تکان میدهند، برخی دیگر فریاد میزنند "من آن را میخواهم" یا "من میگیرمش" یا "آن را به من بده"، اما من فقط میایستم و با آرامش، تنها آن صد دلاری را در دستم نگه میدارم تا ببینم چه کسی میآید تا آن را از من بگیرد. اما در نهایت تنها یک نفر از روی صندلی اش بلند میشود و به سمت جلوی سالن میدود و ۱۰۰ دلاری را از من میگیرد.
پس از آن که آن فرد با صد دلاری که حاصل تلاشش هست بر روی صندلی مینشیند، دوباره از حضار میپرسم: "به نظر شما فرق شما با این فرد در چیست؟ فرق شما با او این است که به سرعت از جایش بلند شد و وارد عمل شد. او تمام آنچه را که برای رسیدن به این پول لازم بود، انجام داد و این تمام کاری است که شما باید برای رسیدن به موفقیت و کامیابی در زندگی تان انجام دهید. شما باید دست به کار شوید و هر چه زودتر این کار را انجام دهید، زودتر به نتيجهی دلخواهتان خواهید رسید." سپس از آنها میپرسم: "چند نفر از شما به این فکر کرد که باید از جایش برخیزد و پول را از من بگیرد، اما این کار را نکرد؟"
سپس از آنها میخواهم جملاتی را که با خود تکرار کردند و مانع از آن شد که برخیزند، بیایند و پول را از من بگیرند، به خاطر آورند. پاسخهایی که شنیدم از این قرار بود
"نمی خواستم دیگران فکر کنند که من چقدر مشتاق هستم که این پول را داشته باشم."
"مطمئن نبودم که شما آن پول را به من میدهید. "
"فاصلهی من با شما خیلی زیاد بود."
"دیگران بیشتر از من به آن پول احتیاج داشتند."
"نمیخواستم آدم پول دوست و حریصی به نظر برسم."
"میترسیدم کار اشتباهی انجام دهم که بقیه من را قضاوت کنند و یا به من بخندند."
"منتظر صحبتهای بعدی شما بودم."
سپس به این نکته اشاره کردم که فرقی نمیکند که چه چیز مانع آنها برای گرفتن این پول شده است. مهم این است که در زندگی واقعی نیز همین افکار مانع پیشرفت و تحقق اهدافشان میشود. یکی از حقایق مهم و کلی در زندگی این است که "شیوهای که به واسطهی آن کاری را به انجام میرسانید، همان روشی است که سایر کارهایتان را از طریق آن به انجام میرسانید.". چنان چه در این تمرین محتاطانه عمل کردید، به احتمال زیاد در سایر جنبههای زندگی تان نیز فردی محتاط و محافظه کار هستید. چنانچه با خود فکر کردید ممکن است فردی احمق به نظر برسید، در سایر جنبههای زندگی تان نیز با این فکر که دیگران ممکن است که شما را احمق فرض کنند، دست به هیچ کاری نمیزنید. شما باید این الگوهای ذهنی را شناسایی کرده و خود را از شر آنها خلاص کنید..
روبن گن زالس برای کسب مدال طلای المپیک وارد رقابت شد
روبن گن زالس از زمانی که کلاس سوم بود، رؤیای این را در سر داشت که به یک ورزشکار المپیک تبدیل شود. ورزشکاران المپیک همیشه برایش قابل احترام بودند، زیرا الگویی از شخصیتی بودند که وی همیشه آرزو داشت به آن تبدیل شود. آنها افرادی بودند که تا رسیدن به هدفشان دست از تلاش بر نمیداشتند و در راه رسیدن به آرزوهایشان از رو به رو شدن با ناملایمات، ابایی نداشتند و تا رسیدن به موفقیت به کارشان ادامه میدادند.
اما این رؤیا تا زمانی که او در کالج با اسکات همیل تون آشنا شد، در وی جان نگرفت. اسکات همیل تون پس از آن که در رقابتهای ۱۹۸۴ سارا یوو شرکت کرد، در نهایت تصمیم گرفت خود را به رقابتهای المپیک برساند. آن زمان بود که روبن با خودش گفت: اگر این کوتوله میتواند چنین کاری انجام دهد، پس من هم میتوانم! من در رقابتهای المپیک بعدی شرکت خواهم کرد! تمام. فقط باید رشتهی ورزش خود را پیدا کنم.
روبن پس از تحقیقات مختصری در ارتباط با رشتههای ورزشی المپیک، تصمیم گرفت رشتهای را برگزیند که نقاط قوتش را به نمایش بگذارد. او خوب میدانست که ورزشکار قابلی است، اما تا تبدیل شدن به یک ورزشکار نام آور فاصله داشت. نقطهی قوت او پشتکارش بود. او هیچ گاه عقب نمیکشید. در واقع هنگامی که در دبیرستان تحصیل میکرد، به او لقب بولداگ داده بودند. او با خودش فکر کرد باید یک رشتهی ورزشی سخت و خشن را انتخاب کند. رشتهای که استخوانهای انسان را خرد میکند و همه در انجام آن، جا میزنند و در نهایت انصراف میدهند. آن گاه او میتواند در میان انبوهی از ورزشکارانی که در میانهی راه انصراف میدهند، خود را بالا بکشد! او در نهایت رشتهی لوژ سواری را انتخاب کرد.
بعدها هنگامی که مقالهی تفسیر ورزش را مینوشت، از او سؤال شد: (هنگامی که هنوز اینترنت وجود نداشت) " لوژ سواری را کجا یاد گرفتی؟" او در پاسخ نوشت: "لیک پلاسید، نیویورک. جایی که المپیک سال ۱۹۳۶ و ۱۹۸۰ برگزار شد. جایی که داستان از آن شروع شد." روبن گوشی تلفن را برداشت و با لیک پلاسید تماس گرفت.
"من ورزشکاری از هوستون هستم و میخواهم لوژ سواری را به منظور شرکت در رقابتهای المپیک چهار سال دیگر یاد بگیرم. آیا به من کمک میکنی؟" مردی که آن طرف خط تلفن را در دست داشت، پرسید، "تو چند سالت است؟" "۲۱ سال."
"۲۱ سال؟ تو خیلی برای این کار مسن هستی، ده سال دیر اقدام کردی. ما ورزشکاران این رشته را هنگامی که ۱۰ سال بیشتر ندارند، برای رقابتهای المپیک آموزش میدهیم. بهتر است این موضوع را فراموش کنی." اما روبن نتوانست بیخیال آن شود و داستان زندگیاش را برای آن مرد تعریف کرد که چطور برای یاد گرفتن هر چیز وقت میگذارد. در میان صحبتهایش نیز به این نکته اشاره کرد که متولد کشور آرژانتین است.
مردی که آن سوی خط بود ناگهان تعجب کرد و گفت: "آرژانتین ؟ چرا قبلا این را نگفتی؟ اگر بخواهی از طرف تیم آرژانتین در رقابتها شرکت کنی من کمکت میکنم. رشتهی لوژ سواری به دلیل این که کشورهای زیادی در این رشته شرکت نمیکنند، در خطر حذف از رشتههای المپیک قرار دارد. چنانچه از طرف کشور آرژانتین در این رقابتها شرکت کنی، ما میتوانیم در عرض چهار سال تو را به ردهی ۵۰ لوژ سوار اول دنیا برسانیم و این کافی است تا بتوانی وارد رقابتهای المپیک شوی. با این کار یک کشور دیگر به کشورهای شرکت کننده در رقابتهای لوژ سواری المپیک اضافه خواهد شد که باعث میشود این رشتهی ورزشی جان دوبارهای بگیرد. با انجام این کار متحده به تیم ایالت نیز کمک خواهی کرد." سپس افزود: " پیش از آن که به لیک پلاسید بیایی، دو نکته را باید مد نظر داشته باشی. نکتهی اول این که، چنانچه بخواهی با این سن و سال در رقابتهای چهار سال آینده شرکت کنی، فشار زیادی به تو وارد خواهد شد. باید این را بدانی که از ۱۰ نفر شرکت کننده در این مسابقات، 9 نفر در میانهی راه انصراف میدهند. نکتهی دوم؛ به احتمال زیاد هنگام تمرین و آمادگی برای شرکت در این رقابتها استخوانهایت خواهد شکست."
روبن با خودش اندیشید عالی است! این دقیقا همان چیزی است که برایش نقشه کشیدم. من فردی نیستم که جا بزنم. هر چه سختتر، برای من بهتر.
چند روز بعد روبن گن زالس در حالی که به سمت پایین خیابان اصلی لیک پلاسید قدم میزد، در حال پیدا کردن مرکز آموزش المپیک یو اس بود. روز بعد در میان ۱۴ نفر مدعی دیگر رقابتهای المپیک و مشغول تعلیم دیدن بود. روز اول و شروع کار واقعاً افتضاح بود و روبن به فکر افتاد که انصراف دهد، اما به کمک یکی از دوستانش دوباره نسبت به رؤیای شرکت در رقابتهای المپیک متعهد شد و در حالی که ۱۴ نفر مدعی دیگر ناگهان پیش از پایان فصل اول تمرینات انصراف دادند، روین توانست دورهی تابستانی آموزشها را با موفقیت به پایان برساند.
پس از گذشت چهار سال طاقت فرسا، روبن گن زالس در حالی که وارد جشن افتتاحیهی رقابتهای زمستانی سال ۱۹۸۸ کال یاری میشد، تحقق رؤیایش را به چشم خود دید. پس از آن توانست در رقابتهای سال ۱۹۹۲ در آلبرت ویل و رقابتهای زمستانی سال ۲۰۰۰ در سالت لیک سیتی شرکت کند. روبن گن زالس به این دلیل که به سرعت و با تلاش و پشتکار در مسیر رؤیایش گام برداشت، توانست برای همیشه نامش را به عنوان یک ورزشکار المپیک که توانسته سه دوره متوالی در این رقابتها شرکت کند، به ثبت برساند.
افراد موفق تعصب خاصی به وارد گود شدن دارند
اغلب افراد موفقی که من میشناسم، حوصلهی برنامهریزی بیش از حد و صحبت کردن راجع به اهدافشان ندارند. آنها عطش عجیبی برای شروع کار دارند. آنها میخواهند هر چه زودتر بازی را شروع کنند. نمونهای از این افراد، اوتیس پسر باب کری گلز یکی از دوستان من است. اوتیس هنگامی که به همراه نامزدش به عنوان یک دانشجوی سال اول به تعطیلات تابستانی پس از اتمام سال تحصیلی آمد، به اتفاق هم دنبال کار میگشتند. مادامی که اوتیس از طریق تماس تلفنی با کارفرماهایی که به تخصص او احتیاج داشتند مشغول پیدا کردن کار بود، نامزدش تمام هفته در حال نوشتن و دوره کردن رزومهی کاری خودش بود. در پایان روز دوم، اوتیس یک کار پیدا کرد و این در حالی بود که نامزدش هنوز در حال نوشتن رزومهی خودش بود. اوتیس از همان ابتدا وارد عمل شد و با خودش فکر کرد من دست به کار میشوم، اگر کسی از من تقاضای رزومه کرد، آن گاه فکری به حال آن خواهم کرد.
اگرچه برنامهریزی کردن برای انجام کارها مهم است، اما از برنامهریزی تنها باید به عنوان یک چشم انداز استفاده شود. بعضی از افراد تمام زندگی خود را به انتظار فرا رسیدن زمان مناسب تلف میکنند. به ندرت اتفاق میافتد که این زمان مناسب فرا برسد. تنها چیزی که مهم است، دست به کار شدن و شروع کار است. وارد گود شده و بازی را شروع کنید. به محض شروع کار، بازخوردهایی در یافت خواهید کرد که شما را در اصلاح اموری که در رسیدن به موفقیت به آنها احتیاج دارید، یاری خواهد کرد. مادامی که مشغول تلاش در جهت تحقق اهداف خود هستید، روند یادگیری شما نیز شتاب بیشتری به خود میگیرد.
آماده، آتش، هدف!
اغلب مردم با این عبارت آشنا هستند که میگوید: "آماده، هدف، آتش!" اما مشکل اینجا است که بیشتر افراد تمام زندگیشان را صرف هدفگیری کرده، اما هیچ گاه شلیک نمیکنند. آنها همیشه مشغول آماده سازی و منتظر زمان مناسب هستند. در حالی که سریعترین راه برای به هدف زدن این است که ابتدا شلیک کنید، سپس بررسی کنید که تیرتان به کجا اصابت کرده است، سپس هدفتان را بر اساس آن تنظیم کنید. به طور مثال، چنان چه تیرتان دو سانتی متر بالاتر از هدف اصابت کرده بود، باید هدفتان را کمی جا به جا کنید. سپس دوباره شلیک کنید و برای بار دوم محل اصابت گلوله را بررسی کنید. در واقع شما باید مدام در حال شلیک کردن و تنظیم دوبارهی هدف باشید. با این کار متوجه خواهید شد که دیر یا زود به وسط هدف خواهید زد. این روش برای رسیدن به هر هدفی مناسب است.
هنگامی که من و دوستم تصمیم گرفتیم اولین نسخه از کتاب سوپ مرغ برای روح برای فروش به بازار عرضه کنیم، این فکر به ذهن من خطور کرد که چنانچه بتوانیم گلچینی از داستانهای درون کتاب را به طور رایگان در اختیار چند روزنامهی محلی قرار دهیم و در عوض آنها در پایان هر داستان فضایی را به این اختصاص دهند که خوانندگان را متوجه این قضیه کند که این داستان برگرفته از کتاب سوپ مرغ برای روح است و این که میتوانند این کتاب را از کتابفروشیهای محل و یا تماس با یکی از شمارههای ما تماس بگیرند. من پیش از این هیچ گاه این ایده را پیاده نکرده بودم. بنابراین مطمئن نبودم که این روش مناسبی برای ارائهی یک داستان در یک روزنامه با یک مجله باشد. بنابراین ابتدا تنها یک داستان از کتاب را با عنوان "متوجه باشید شما در حال پرورش گل و گیاه نیستید، بلکه در حال تربیت فرزندانتان هستید!" برای چاپ به آنها دادم. موضوع داستان در ارتباط با رابطهی یکی از همسایگانم با پسرش بود. من این داستان را به همراه یک نامه برای سردبیر مجلهی ال ای پرنت ارسال کردم. محتوای نامه چنین بوده:
۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳
جک بیرمند
ال ای پرنت
جک عزیز
من مایل هستم این مقاله را برای ال ای پرنت در اختیار شما قرار دهم و در ضمیمهی آن خلاصهای از بیوگرافی خودم را برایتان ارسال کردم. از شما تقاضا دارم که هنگام چاپ این مقاله توصیه نامهی مختصری راجع به کتاب من تحت عنوان سوپ مرغ برای روح به خوانندگان ارائه دهید. چنانچه مایل باشید خوشحال میشوم یک نسخه از کتابم را برایتان ارسال کنم!
از این که وقتتان را در اختیار من گذاشتید، از شما ممنون هستم.
با آرزوی موفقیت جک کنفیلد
چند هفته بعد، نامهای با این مضمون دریافت کردم؛
جک عزیزم
من واقعا بعد از دریافت فکس شما ناراحت شدم. چطور به خودتان اجازه دادید از من بخواهید یک توصیه نامه در ارتباط با کتاب شما چاپ کنم. چه اتفاقی افتاد که فکر کردین من از این لحن غیر رسمی شما خوشم میآید. اما با این وجود مقالهی شما را مطالعه کردم و تصمیم گرفتم که خواندن کتاب شما را به خوانندگانم توصیه کنم!
من واقعا تحت تأثیر داستان شما قرار گرفتم و مطمئن هستم که این داستان خوانندگان مجلهی ما را که بیش از ۲۰۰ هزار نفر در سراسر آمریکا هستند، نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد.
با وجود این که تا به حال این کار را برای هیچ کس انجام ندادهام، اما تصمیم دارم با شما همکاری کنم.
با آرزوی بهترینها
جک بیر مند سر دبیر مجله
من حقیقتاً از نحوهی تهیهی یک تقاضانامه و ارسال آن برای سردبیر یک مجله چیزی نمیدانستم. ظاهرا چهار چوب خاصی برای نوشتن چنین تقاضانامهای وجود دارد که من از آن بی اطلاع بودم. اما با وجود این، دست به کار شدم و تقاضایم را برای سردبیر آن مجله فرستادم. پس از آن جک بیر مند طی یک تماس تلفنی و کاملاً سخاوتمندانه، نحوهی ارائهی تقاضانامه برای مجلات را به من یاد داد و به من گفت که چطور میتوانم با شیوهی بهتری در خواست خود را مطرح کنم. و حالا من وارد بازی شده بودم و از تجربهام درس گرفتم. آماده، آتش، هدف!
پس از گذشت یک ماه موفق شدم همان مقاله را بیش از پنجاه نشریهی محلی ایالت متحدهی آمریکا ارسال کنم. سی و پنج نشریه از کل پنجاه نشریهای که مقالهام را دریافت کرده بودند، آن را چاپ کرده و کتاب سوپ مرغ برای روح را برای مطالعه به بیش از شش میلیون خانواده توصیه کرد.
دست از انتظار کشیدن بر دارید
انتظار نداشته باشید که همه چیز کامل و بی نقص پیش برود.
منتظر الهام از جانب دیگران نباشید
منتظر تأیید دیگران نمانید
انتظار تضمین نداشته باشید.
به منظور تغییر کردن، منتظر بازی شخص دیگری نباشید.
به امید شخص دیگری نباشید.
منتظر نباشید تا فرزندانتان سر و سامان پیدا کنند.
به دنبال وقت و زمان مناسب نگردید.
منتظر نباشید دولت با حکومت عوض شود.
ریسک پذیر باشید.
منتظر نباشید کسی استعدادهای شما را کشف کند.
دنبال دستورالعمل و روش خاصی نباشید.
به خودتان نگویید هنگامی که اعتماد به نفسم بیشتر شد، دست به کار میشوم.
منتظر نباشید هنگامی که هیچ درد و رنجی ندارید، ایدهی خود را عملی کنید.
همین الان دست به کار شوید!
مربی من دبلیو کلمن استون، جملهی معروفی دارد که میگوید: "همین حالا آستینهایت را بالا بزن." هنگامی که ایدهای به شما الهام میشود و شما را تحریک میکند که دست به کار شوید، بهتر است بلافاصله وارد عمل شوید. ری کراک، بنیانگذار رستورانهای زنجیرهای مک دونالد میگوید: "سه نکتهای کلیدی برای رسیدن به موفقیت وجود دارد. ۱- در زمان مناسب در مکان مناسب بودن. ۲- دانستن این که در جای درستی قرار گرفتهای. ۳- دست به کار شدن."
در ۲۴ مارچ ۱۹۷۵ چاک وپ نر، مبارزی که تقریباً ناشناخته بود و هیچ گاه رقیب جدی به حساب نمیآمد کاری را انجام داد که هیچ کس حتی فکرش را هم نمیکرد. او پانزده راند با قهرمان سنگین وزن رقابتهای جهانی مشت زنی محمد علی کلی مبارزه کرد. در راند نهم با یک ضربهی مهلک دست راست به زیر چانهی محمد على زد و قهرمان دنیا را نقش بر زمین کرد، به طوری که خود محمد على و هوادارانش را شوکه کرد. وپ نر تنها چند دقیقه تا قهرمان شدن در ردهی سنگین وزن جهان فاصله داشت، اما در نهایت محمد علی در پایان راند پانزدهم مسابقه را برد و مقام قهرمانی خود را تثبیت کرد.
هزاران مایل آن طرفتر هنر پیشهی سخت کوشی به نام سیلوستر استالونه، این مسابقهی مشت زنی را بر روی صفحه نمایش تلویزیونی که تازه خریده بود تماشا میکرد. اگرچه استالونه بیش از دیدن مبارزهی محمد على و وپ نر به ایدهی نوشتن یک فیلم نامه راجع به یک مبارز آس و پاس که ناگهان به مقام قهرمانی میرسد اندیشیده بود، اما هرگز فکر نمیکرد عملی کردن این ایده امکان پذیر باشد. اما پس از دیدن تلاش وپنر و در حالی که هیچ کس این مبارز را نمیشناخت، تصمیم گرفت دست به قلم شود. او آن شب شروع به نوشتن کرد و پس از گذشت سه روز فیلم نامهی فیلم سینمایی راکی را نوشت. فیلمی که سه جایزهی اسکار را که یکی از آنها مربوط به بهترین کارگردانی بود، نصیب استالونه کرد و او را تبدیل به یکی از مولتی میلیونرهای عالم سینما کرد.
داستانی راجع به مردی گفته شده که هر روز به کلیسا میرفت و به درگاه خدا دعا میکرد. "خدایا، به من یک فرصت بده. از تو میخواهم کاری کنی که بلیط من در بخت آزمایی ایالتی برنده شوم. خدایا من را ناامید نکن." یک هفته بعد، در حالی که هنوز اتفاق خاصی برای آن مرد نیفتاده بود، دوباره به کلیسا میرود و دست به دعا بر میدارد، اما این بار به درگاه خدا دعا میکند که "خدایا، اگر کاری کنی که من در قرعه کشی برنده شوم، قول میدهم با همسرم مهربانتر باشم. دیگر الكل نمینوشم و آدم خوبی میشوم. فقط کاری کن که بلیط من برنده شود."
آن مرد هفتهی بعد، در حالی که هنوز پولی برنده نشده بود، بار دیگر به کلیسا رفت: "خدایا، به نظر میرسد که من از این طریق نمیتوانم در قرعه کشی برنده شوم. بنابراین سعی میکنم با استفاده از تکرار عبارات تأکیدی مثبت، مثبت اندیشی و تجسم ثروتمند شدن، پولدار شوم. لطفا یک فرصت به من بده تا از این طریق در قرعه کشی برنده شوم."
ناگهان ندایی از جانب خداوند برخاست: "فرزندم، تو یک فرصت به من بده. لطفا برو و یک بلیط بخت آزمایی بخر!"
شکست رو به جلو
هیچ کس بدون این که اشتباهات بزرگی مرتکب شود، به موفقیت بزرگی دست نمییابد.
ويليام ای . گلادستون
بسیاری از مردم به این دلیل که از شکست خوردن میترسند، دست به هیچ کاری نمیزنند. این در حالی است که افراد موفق همگی به این نتیجه رسیدهاند که شکست خوردن بخشی از فرآیند یادگیری است. آنها میدانند که تجربهی شکست تنها راهی برای آموختن از اشتباهات و آزمون و خطاها است. باید بدانید نه تنها باید ترس از شکست خوردن را کنار بگذارید، بلکه باید شکست را پذیرفته و حتی گاهی به استقبال آن نیز بروید. من به چنین ناکامیهای آموزندهای "شکست رو به جلو" میگویم. خیلی ساده است. کافی است دست به کار شده، اشتباه کنید، به بازخوردها توجه کنید، اشتباهاتتان را تصحیح کنید و مستقیم به سمت اهدافتان پیش بروید. هر تجربهای یک سری اطلاعات سودمند در بر دارد که شما میتوانید در مراحل بعد از آن استفاده کنید. این اصل شاید بیش از همه خود را در زمینهی شروع یک کسب و کار جدید نشان دهد. به عنوان نمونه: سرمایه گذاران اقتصادی به خوبی بر این مسئله واقف هستند که اغلب کسب و کارها به نتیجه نمیانجامد، اما آمار منتشر شده در مؤسسات سرمایه گذاری نشان میدهد که چنانچه بنیانگذار یک کسب و کار، کار آفرینی با ۵۵ سال سن یا بیشتر باشد، احتمال این که آن کسب و کار به نتیجه برسد ۷۳ درصد است. این کار آفرینان پا به سن گذاشته افرادی هستند که از اشتباهات خود درسهای زیادی آموختهاند. انتخاب این نوع افراد برای کسب و کار، ریسک کمتری به دنبال دارد، زیرا آموزشهایی که آنها در طول این سالیان از شکستهای شان به دست آوردهاند، دانش، مهارت و اعتماد به نفس آنها را برای پشت سر گذاشتن موانع در رسیدن به مسیر موفقیت بالا برده است.
دانستههای شما نه تنها کاهش نمییابد، بلکه افزایش نیز مییابد. از نقطه نظر من تنها دلیل این امر این است که من در زندگی اشتباهات زیادی را مرتکب شدهام.
بوک مینستر فولر
یکی از محبوبترین داستانهای مورد علاقهی من مربوط به یک محقق علمی است که به دست آوردهای پزشکی مهمی رسیده است. او در مصاحبه ای که یک روزنامه نگار با او انجام داد، در جواب سؤالش که از او پرسید: "چطور توانسته به این موفقیتها دست یابد، در حالی که افراد عادی نمیتوانند مانند او باشند؟"، پاسخ داد: من موفقیتهایم را مدیون درسی هستم که مادرم هنگامی که من دو ساله بودم به من یاد داد. او ادامه داد، هنگامی که دو سال بیشتر نداشته یک روز سعی میکند یک بطری شیر را از یخچال بیرون بیاورد، اما تعادلش را از دست میدهد و بطری شیر را به زمین میاندازد و شیر بر روی زمین میریزد. در آن هنگام مادرش به جای سرزنش کردن و بد و بیراه گفتن، به او میگوید: "چه خرابکاری جالبی انجام دادهای! من هرگز این همه شیر بر روی زمین ندیده بودم. اشکالی ندارد، کاری است که شده. آیا دوست داری پیش از آن که با هم زمین را تمیز کنیم، بنشینیم و با شیر ریخته شده بازی کنیم؟"
سپس او نیز این کار را میکند و پس از گذشت چند دقیقه مادرش به او میگوید: "باید بدانی هر موقع که این طور خرابکاری کردی، باید دست آخر آن را تمیز کنی. حالا دوست داری چطور این کار را انجام دهی؟ دوست داری زمین را با حوله، اسفنج یا یک تکه پارچه تمیز کنی؟ کدام را ترجیح میدهی؟"
پس از این که آنها زمین را تمیز کردند، مادرش به او میگوید: " این حادثه در واقع تجربهی یک شکست بود که به تو میآموزد چطور بتوانی با دست کوچکت یک بطری شیر بزرگ را جا به جا کنی. حالا با هم به حیاط پشتی میرویم، یک بطری را پر از آب میکنیم و تو تمرین میکنی تا بتوانی راهی برای برداشتن بطری بدون آن که آن را بیندازی پیدا کنی." سپس آنها به اتفاق هم به حیاط پشتی رفتند.
واقعا درس بزرگی بود! آن دانشمند سپس به این نکته اشاره میکند که آن روز زمانی بود که او متوجه شد که نباید از اشتباه کردن واهمه داشته باشد. همچنین متوجه شد که اشتباهات تنها فرصتهایی برای یادگیری چیزهای جدید هستند که در نهایت این چیزی است که تمامی تحقیقات علمی بر پایهی آن بنا نهاده شده است.
آن بطری شیری که از دست او افتاد، باعث شد قدم در مسیری بگذارد که از تجربیاتش در زندگی درس بگیرد. تجربیاتی که همانند آجرهای یک ساختمان روی هم چیده شد و در نهایت منجر به موفقیت و دست آوردهای پزشکی او شد!
مقالات مشابه
سرعت بادی که از اقیانوس میوزید، به بیش از بیست مایل در ساعت رسیده بود. ماه هنوز بیرون نیامده ب...
وقتی شنای چهار مایلی شبانه را شروع کردیم، آبهای جزیرهی سن کلمنت کف دار و سرد بود. من و ناوبان ...
ساحل جزیرهی کورونادو امواج متلاطمی داشت. موجهای کوچک با کف سفید به صورت مان برخورد میکردند و ...
کفش شنای لاستیکی سیاهم و ماسکم را برداشته بودم و به سمت ساحل میدویدم. پیش از این که در حالت آزا...
Label
بزن بریم !