اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید قسمت سوم
شکست میتواند شما را قوی تر کند.
اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید از سیرک نترسید.
ساحل جزیرهی کورونادو امواج متلاطمی داشت. موجهای کوچک با کف سفید به صورت مان برخورد میکردند و به پهلو شنا میکردیم تا به ساحل برگردیم. طبق معمول، من و رفیق شنایم تلاش میکردیم خودمان را به بقیه ی اعضا برسانیم. مربیها سوار بر قایق ایمنی شان فریاد میزدند و از ما میخواستند سرعت مان را بیشتر کنیم. اما به نظر هر چه بیشتر تلاش میکردیم، بیشتر از بقیه عقب میافتادیم. آن روز، رفیق شنایم ناوبان دوم مارک توماس بود. او هم مثل من از دسته آموزش افسران احتياط آمده بود.
مارک از مؤسسه ی نظامی ویرجینیا فارغ التحصیل شده بود و یکی از بهترین دوندههای دوی استقامت کلاس بود. رفیق شنا در دوره ی آموزشی سیل کسی بود که میتوانستی روی او حساب کنی تا هوایت را داشته باشد. در زمان غواصی، شما را به رفیق شنای تان میبندند. برای شناهای طولانی، با رفیق شنا در یک تیم شنا میکنید و در درس خواندن به تو کمک میکند و تو انگیزه میدهد.
رفیق شنا صمیمی ترین دوست شما در دوره آموزشی است. اگر یکی از رفیقهای شنا موفق نمیشد مجازاتش برای هر دو نفر بود. مربیها با این کار، روی اهمیت همکاری تیمی تأکید داشتند. بعد از اتمام شنا به ساحل رسیدیم. یکی از مربیها آنجا در انتظارمان بود. فریاد زد: «بخوابید!»
و این یعنی این که آمادهی حرکت شنا شویم: پشت صاف، دستها باز و کشیده و سرها بالا. «شما دو تا اسم خودتان را گذاشته اید افسر؟». جواب دادن به این سؤال فایده ای نداشت، چون هر دوی مان میدانستیم که ادامه خواهد داد.
«افسران تیمهای سیل جلودار شنا هستند، نه جزو نفرات آخر. افسران مایهی خجالت همکلاسی هایشان نمی شوند». مربی دور ما راه میرفت و با پاهایش شن به صورت مان میپاشید. «آقایان، فکر نمی کنم شما بتوانید این دوره را با موفقیت پشت سر بگذارید. فکر نمی کنم توانایی این را داشته باشید که جزو افسرهای سیل شوید». از جیبش دفترچه ی کوچکی بیرون آورد.
با عصبانیت نگاهمان کرد و چیزی در آن نوشت و گفت: «شما دو نفر وارد لیست سیرک شدید» و با تأسف سرش را تکان داد. «اگر یک هفته ی دیگر دوام بیاورید، شانس آورده اید».
سیرک. این آخرین چیزی بود که من و مارک میخواستیم. هر روز بعد از ظهر و در پایان آموزش سیرک برگزار میشد. سیرک دو ساعت تمرین اضافی ورزشهای سبک، همراه با آزار و اذیت بی پایان کهنه سربازان سیل بود که میخواستند تنها افراد قوی در دوره آموزش بمانند. اگر آن روز در هر کدام از بخشها- چه در ورزشهای سبک، میدان موانع، دوی زمان دار یا شنا عملکردی پایین تر از استاندارد مورد نظر داشتیم، اسم مان وارد لیست میشد و این یعنی از دید مربیها ما شکست خورده بودیم.
ترس زیاد دانشجویان از سیرک، نه تنها به دلیل درد بیشتر نبود، بلکه این فکر بود که یک روز بعد از سیرک، به خاطر ورزش اضافی، خیلی خسته میشدند و نمی توانستند به حد استاندارد لازم آن روز برسند. یک سیرک دیگر در انتظارشان بود و این روند مدام تکرار میشد. این یک چرخه ی شکست بود که باعث میشد بسیاری از افراد آموزش را رها کنند. وقتی تمرین آن روز دیگر دانشجویان تمام شد، من و مارک به همراه چند نفر دیگر در محل دستگاه آسفالت خردکن جمع شدیم تا جلسه ی دیگری از ورزشهای سبک را شروع کنیم.
چون آن روز میان آخرین نفراتی بودیم که شنا را تمام کرده بودیم، مربیها، سیرک را تنها مخصوص ما آماده کرده بودند. تمرین فلاتر کیک یا پا زدن تند و کوتاه آن هم به دفعات خیلی زیاد. هدف از این تمرین، تقویت و سفت شدن عضلات شکم و رانها است تا بتوانید در شناهای طولانی اقیانوس توانایی بیشتری داشته باشید. هدف دیگر طراحی این تمرین ها، خسته کردن شما بود.
برای انجام فلاتر کیک، باید به پشت بخوابید، پاهای تان را مستقیم به جلو بکشید و دست هایتان را پشت سرتان بگذارید. زمانی که مربی شروع به شمردن میکرد، باید به نوبت پاهایمان رو به بالا و پایین لگد میزدیم.
در طی تمرین نمی توانستیم زانوها را خم کنیم. خم کردن زانو در میان مردان قورباغه ای، نشانهای از ضعف شما بود. سیرک یک مجازات بود و باید صدها تمرین فلاتر کیک، شنا، بارفیکس، درازنشست و تمرینهای هشت گانهی بدنسازی را انجام میدادیم. وقتی خورشید غروب کرد، من و مارک از خستگی نمی توانستیم راه برویم. شکست بهای سنگینی دارد.
فردای آن روز، دوباره باید ورزشهای سبک را انجام میدادیم، میدویدیم، میدان موانع را انجام میدادیم، دوباره شنا میکردیم و متأسفانه دوباره سیرک دیگری در انتظارمان بود. حرکات دراز نشست، شنا و تعداد بسیار بیشتری فلاتر کیک را باید انجام میدادیم. با انجام سیرک، اتفاق جالبی افتاد. شنای مان بهتر شد و من و مارک از گروه جلو زدیم. سیرک، که در ابتدا به عنوان مجازاتی برای شکست ما تعیین شده بود، در واقع ما را قوی تر و سریع تر کرده بود و اعتماد به نفس مان در آب بیشتر شده بود.
دانشجویان دیگر که بعد از شکست نمی توانستند سختی این مجازات را تحمل کنند، تسلیم میشدند. اما من و مارک، تصمیم جدی گرفته بودیم تا نگذاریم سیرک شکست مان دهد. در مراحل پایانی دوره ی آموزشی، آخرین شنا آزاد در اقیانوس انجام میشد و باید ۵ مایل دور از ساحل جزیرهی سن کلمنت شنا میکردیم. به پایان رساندن آن در مدت زمان تعیین شده برای فارغ التحصیلی از دورهی آموزشی سیل لازم بود.
زمانی که شیرجه زدیم، متوجه شدیم آب آنجا واقعا سرد بود. پانزده تیم دو نفرهی شنا به آب زدند و شنای طولانی شان به سمت بیرون خلیج کوچک، دور شبه جزیره و روی بستر جلبکها را شروع کردند. بعد از حدود دو ساعت، تیمها تا حد زیادی از هم فاصله گرفته بودند و نمی توانستیم بفهمیم در کجای گروه قرار داریم. من و مارک بعد از چهار ساعت شنا کردن به ساحل رسیدیم در حالی که کرخت، خسته و در آستانه ی هیپوترمی بودیم. مربی مان منتظر بود. فریاد زد: «بخوابید.»
دست و پاهایم بسیار سرد بود و نمی توانستم شنها را زیر انگشتان دست و پایم حس کنم. سرم را به زحمت بالا نگه داشته بودم تا بدنم صاف باشد و تنها چیزی که میدیدم پوتینهای مربی بود که دور من و مارک راه میرفت. «یک بار دیگر شما دو نفر مایهی خجالت کلاس تان شدید» دوباره یک جفت پوتین دیگر جلوی چشمانم آمد و باز یکی دیگر. چندین مربی دور ما ایستاده بودند. «باعث شدید تمام اعضای تیم تان بد به نظر برسند». مکثی کرد و گفت: «بلند شوید، آقایان!».
روی پاهایمان ایستادیم و اطراف را نگاه کردیم. متوجه شدیم که تیم ما اولین تیمی بود که شنا را به پایان رسانده است. مربی لبخند زد و گفت: «آره، همه شان را خجالت زده کردید. تیم دوم را حتی نمیشود دید.» برگشتیم و به اقیانوس نگاه کردیم و هیچ کس را ندیدیم.
«آقایان، کارتان عالی بود. به نظر میرسد آن همه درد و عذاب اضافی، نتیجه ی خودش را نشان داده است». مکثی کرد. یک قدم جلو آمد و با ما دست داد. «باعث افتخارم خواهد بود که وقتی به تیمهای ما ملحق میشوید، در کنار شما خدمت کنم»
ما موفق شده بودیم. این شنای طولانی آخرین مرحله سخت دورهی آموزشی بود. من و مارک چند روز بعد، فارغ التحصیل شدیم و هنوز هم با هم دوستان صمیمی هستیم.
در زندگی با سیرکهای زیادی روبرو میشوید. بهای شکستهایتان را میپردازید. اگر از این شکستها درس بگیرید و قوی تر شوید، آماده مواجه با سخت ترین لحظات زندگی خواهید بود.
رهبران واقعی باید از شکست هایشان درس بگیرند و از این درسها برای انگیزه گرفتن استفاده کنند؛ از دوباره تلاش کردن نترسند و از تصمیم گیریهای سخت بعدی، هراسی نداشته باشند. نمی توانید از سیرک فرار کنید. همه ی ما زمانی وارد لیست سیرک میشویم. از سیرک نترسید.
اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید...
با سر از روی مانع سر بخورید.
لب برجک ۳۰ فوتی ایستاده بودم و طناب نایلونی ضخیم را در دستم گرفته بودم. یک سر طناب به برجک و سر دیگر به تیری که در فاصله ی صد فوتی روی زمین وصل بود. من نصف میدان موانع را پشت سر گذاشته بودم و رکورد خودم را زده بودم. پاهایم را دور بالای خط گره زده بودم، طناب را محکم گرفته بودم و به آرامی از روی سکو پایین آمدم. بدنم زیر طناب آویزان بود. با حرکتی کرم مانند به آرامی پایین آمدم تا به نقطه پایان رسیدم. وقتی به خط پایان رسیدم، طناب را ول کردم، روی شن نرم افتادم و به سمت مانع بعدی دویدم.
همکلاسی هایم تشویقم میکردند، اما صدای مربی را میشنیدم که دقایق را میشمرد. زمان زیادی را روی مرحله طناب نجات از دست داده بودم. تکنیکی که از آن استفاده میکردم، بیش از حد کند بود؛ اما هر کاری کردم، نتوانستم خودم را راضی کنم که با سر از طناب پایین تر بخرم. اگر با سر و با روشی که به آن استایل کماندویی میگفتند، پایین میآمدم، سرعتم بسیار بیشتر میشد؛ البته ریسک این کار بسیار بالا بود. در بالای طناب به نسبت پایین طناب ثبات کمتری دارید و اگر پایین بیافتید و به خودتان صدمه بزنید، از کلاس حذف میشوید.
با زمان ناامید کننده ای از خط پایان رد شدم. خم شده بودم و نفس نفس میزدم که یکی از کهنه سربازان جنگ ویتنام با پوتینهای بسیار قشنگ واکس زده و موهای جوگندمی و اونیفورم سبز رنگ کنارم ایستاد. با لحنی که تحقیر آمیز بود، ازم پرسید: «آقای مک، کی میخواهی یاد بگیری؟ تا وقتی چند تا ریسک نکنی، هر دفعه تو میدان موانع شکست میخوری.»
یک هفته بعد، بر ترسم غلبه کردم، بالای طناب رفتم و با سر از طناب نجات پایین تیر خوردم. با بهترین رکورد خودم از خط پایان گذشتم. آن کهنه سرباز جنگ ویتنام را دیدم که سرش را به نشانهی تأیید و رضایت تکان میداد. این درس ساده ای برای غلبه بر استرسها و نگرانیها و باور داشتن به توانایی هایمان در به سرانجام رساندن موفقیت آمیز کارها بود. این درس، در سالهای بعد بسیار برایم مؤثر بود.
همیشه احترام زیادی برای نیروی هوایی ویژهی بریتانیا، مشهور به SAS، قائل بوده ام. شعار آنها این است: «کسی که جسارت داشته باشد، پیروز است». این شعار به قدری تحسین شده است که استوار یکم کریس فریس لحظاتی قبل از حمله ی نهایی به بن لادن، آن را برای نیروهای سیل بازگو کرد.
به نظر من، این شعار تنها مربوط به چگونگی عملکرد نیروهای ویژهی بریتانیا به صورت یک واحد نبود، این شعار مربوط به رویکرد ما در زندگی بود. زندگی یک کشمکش دائمی است و همیشه احتمال شکست وجود دارد. کسانی که در ترس از شکست، سختی یا شرمساری زندگی میکنند، هرگز نمی توانند قابلیتهای خود را نشان دهند. بدون پشت سر گذاشتن محدودیتهای تان و بدون جسارت زیادی به خرج دادن، هرگز نمی فهمید چه چیزهایی واقعا" در زندگی ممکن هستند.
قسمت بعدی را ملاحظه فرمائید
مقالات مشابه
سرعت بادی که از اقیانوس میوزید، به بیش از بیست مایل در ساعت رسیده بود. ماه هنوز بیرون نیامده ب...
وقتی شنای چهار مایلی شبانه را شروع کردیم، آبهای جزیرهی سن کلمنت کف دار و سرد بود. من و ناوبان ...
کفش شنای لاستیکی سیاهم و ماسکم را برداشته بودم و به سمت ساحل میدویدم. پیش از این که در حالت آزا...
سربازخانهی دوره ی آموزشی، ساختمانی عادی و سه طبقه است که در ساحل کورونادو، کالیفرنیا و در فاصل...
Label
بزن بریم !