اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید قسمت چهارم
جلوی زورگوها بایستید. اگر میخواهید دنیا را تغییر دهید ...
از ترس کوسهها فرار نکنید.
وقتی شنای چهار مایلی شبانه را شروع کردیم، آبهای جزیرهی سن کلمنت کف دار و سرد بود. من و ناوبان دوم، مارک توماس، شنای پهلو میکردیم. به غیر از بالاپوش گشاد غواصی خیس، ماسک و یک جفت کفش غواصی چیز دیگری نداشتیم و به سختی خلاف جریان آبی که ما را به سمت جنوب و دور شبه جزیرهی کوچک میراند، شنا میکردیم.
هر چه به سمت اقیانوس پیش میرفتیم، نورهای پایگاه نیروی دریایی که شنای مان را از آن جا شروع کرده بودیم کمتر مشخص بود. در کمتر از یک ساعت، حدود یک مایل از ساحل دور شده بودیم و به نظر میرسید در آب تنها هستیم. تمام شناگرانی که اطراف مان بودند، در تاریکی شب از دید پنهان بودند.
می توانستم چشمهای مارک را از پشت شیشهی ماسکش ببینم. حالت چهره اش بازتاب چهره ی خودم بود. میدانستیم که آبهای سن کلمنت پر از کوسه است. به هر نوع کوسهای بلکه کوسههای سفید که بزرگ ترین و وحشی ترین کوسهی اقیانوس است. مربیهای سیل قبل از شنا، خلاصه ای از تمام خطرات احتمالی را برایمان توضیح داده بودند.
کوسه هایی مانند کوسههای پلنگی، کوسههای ماکو، کوسههای سرچکشی، کوسه ماهی دمکوب در اقیانوس بودند، اما بیشتر از همه از کوسهی سفید بزرگ میترسیدیم. شبانه و تنها در وسط اقیانوسی که میدانی در آبهای آن موجودی منتظر شماست تا از وسط نصفت کند، بسیار ترسناک است.
اما هر دوی ما واقعا میخواستیم به نیروهای سیل ملحق شویم که آن شب هیچ چیزی در آن آبها نمی توانست جلوی مان را بگیرد. اگر مجبور بودیم، حتی با کوسهها میجنگیدیم. هدفمان، که باور داشتیم شرافتمندانه و اصیل بود، به ما شجاعت میداد. و شجاعت یک ویژگی استثنایی است؛ هیچ کس و هیچ چیز جلودار شما نیست
بدون شجاعت، دیگران مسیر آینده شما را تعیین میکنند. بدون شجاعت، نمی توانی در برابر وسوسههای زندگی مقاومت کنی. بدون شجاعت، ستمگران و مستبدان بر مردم حکمرانی میکنند. بدون شجاعت، هیچ جامعه ای شکوفا نمی شود. بدون شجاعت، زورگویان به قدرت میرسند. با شجاع بودن، میتوانید به تمام اهدافتان برسید. با شجاع بودن، میتوانید در برابر شرارت بایستید و آن را شکست دهید.
صدام حسين، رئیس جمهور سابق عراق، با لباس نارنجی رنگ زندانیان روی تخت کهنهی تاشوی ارتش نشسته بود. نیروهای آمریکایی بیست و چهار ساعت قبل او را دستگیر کرده بودند و حالا او زندانی ایالات متحده بود.
زمانی که در را باز کردم تا رهبران حکومتی جدید عراق وارد اتاق شوند، صدام نشسته بود و از جایش بلند نشد. پوزخند میزد و هیچ نشانی از ندامت یا تسلیم در رفتارش دیده نمیشد. بلافاصله چهار رهبر عراقی فاصلهای دور و امن شروع به فریاد کشیدن سر او کردند.
صدام، با نگاهی تحقیر آمیز و لبخندی کشنده به آنها گفت، بنشیند. آنها که هنوز از دیکتاتور سابق خودشان میترسیدند، روی صندلیهای تاشو نشستند. فریادهای آنها ادامه داشت، اما وقتی صدام شروع به صحبت کرد، فریادهای آنها به آرامی فروکش کرد. حزب بعث به رهبری صدام حسین، مسئول مرگ هزاران عراقی شیعه و دهها هزار گرد بود. او شخصا تعدادی از ژنرالهایش را اعدام کرده بود که معتقد بود خائن بودند.
اگر چه من مطمئن بودم صدام دیگر تهدیدی برای افراد حاضر در اتاق نیست، اما رهبران عراقی مثل من فکر نمی کردند. ترس در چشمانشان مشهود بود. این مرد، سلاخ بغداد، چند دهه کل این کشور را به وحشت انداخته بود. شخصیت او بدترین افراد را به او جذب کرده بود.
آدم کشهای او، افراد بی گناهی را کشته بودند و هزاران نفر را مجبور کرده بودند از کشورشان فرار کنند. هیچ کس در عراق شهامت مقابله با این مستند را نداشت. تردیدی نداشتم که این رهبران جدید هنوز هم از کارهایی وحشت داشتند که صدام حسين حتی از پشت میلههای زندان قادر بود انجام دهد.
اگر هدف این دیدار نشان دادن بی قدرتی صدام حسین بود- پس به هدف نرسیده بودیم. در لحظات کوتاه، صدام توانسته بود رهبری حکومت جدید را مرعوب کند و به وحشت بیاندازد. او مطمئن تر از هر زمانی به نظر میرسید. پس از رفتن رهبران جدید عراق، به نگهبانان دستور دادم رئیس جمهور سابق را در اتاق کوچکی بگذارند تا تنها باشد. ملاقات کننده ای نداشت و به نگهبانان آنجا هم دستور دادم با او صحبت نکنند.
طی یک ماه بعد، هر روز به اتاق سر میزدم. هر روز صدام از جایش بلند میشد تا به من سلام کند و من هر روز بدون هیچ صحبتی با اشاره به او میگفتم روی تختش بنشیند. پیامم واضح بود. او دیگر اهمیتی نداشت. او دیگر نمی توانست اطرافیانش را بترساند و دیگر فرد ترسناکی نبود.
صدام دیگر کاخ پرزرق و برقی نداشت. کنیز، خدمه و ژنرالی برایش باقی نمانده بود. دیگر قدرتی نداشت. غرور و استبدادی که حکمرانی اش را حفظ کرده بود، به پایان رسیده بود. سربازان جوان و شجاع آمریکایی در برابر ستم او ایستاده بودند؛ و صدام دیگر برای هیچ کسی تهدیدی به شمار نمی رفت. سی روز بعد، صدام حسین را به یک واحد مناسب پلیس نظامی منتقل کردم و یک سال بعد به خاطر جنایاتی که علیه ملتش مرتکب شده بود، به دار آویخته شد.
زورگوها چه در حیاط مدرسه باشند، چه در محل کار و چه با حکومت بر کشوری، همه شبیه هم هستند. آنها با ترس و وحشت دیگران موفق میشوند. زورگوها قدرت شان را از آدمهای ترسو میگیرند. آنها مانند کوسه هایی هستند که ترس را در آب حس میکنند.
کوسهها دور شکار جمع میشوند تا ببینند آیا در تقلا است یا نه. میخواهند بدانند آیا قربانی آنها ضعیف است یا نه. اگر شهامت مقاومت نداشته باشید، به شما حمله میکنند. در زندگی 45 برای رسیدن به هدفهای تان، باید شهامت زیادی داشته باشید. این شجاعت درون همه ی ما هست. خوب به درون خودتان بنگرید و شجاعت زیادی را در خودتان خواهید یافت.
در شرایط خاص عملکرد بهتری داشته باشید.
اگر میخواهید دنیا را تغیر دهید ...
در دشوار ترین لحظات، بیشترین تلاش تان را بکنید.
روی دماغهی ساحل شنی ایستاده بودم. به صف کشتیهای جنگی آن سوی خلیج نگاه میکردم که در پایگاه نیروی دریایی خیابان سی و دوم لنگر انداخته بودند. کشتی کوچکی بین کشتیها و نقطه ی شروع ما قرار داشت. این کشتی در ساحل سن دیگو لنگر انداخته بود و «هدف» آن شب ما بود.
آموزشهای مربوط به غواصی مبتدی و سطوح پیشرفته تر بدون حباب، با ابزار مدار بسته ی امرسون را در چند ماه اخیر آموزش داده بودند. آن شب، اوج مرحله غواصی بود. این بخش عملا سخت ترین مرحلهی آموزش پایهی سیل بود.
هدف ما شنای زیر آب به مسافت دو هزار متر از نقطهی شروع به کشتی لنگر انداخته در آن سوی خلیج بود. وقتی به زیر کشتی میرسیدیم، باید مین را روی تیر ته کشتی جاسازی میکردیم و بدون این که شناسایی شویم، به ساحل بر میگشتیم. تجهیزات غواصی امرسون به طور ناخوشایندی به «تجهیزات مرگ» مشهور بودند. گفته میشد این تجهیزات گاهی درست عمل نمی کنند و بنا به نقل قولهایی تا پیش از آن، چند سرباز هنگام استفاده از آنها کشته شده بودند.
در خلیج سن دیگو، دید در شب به قدری سخت بود که به سختی میتوانستیم دستانمان را ببینیم. تنها چیزی که داشتیم، نور شیمیایی کوچک سبز زنگی بود که قطب نمای شما را زیر آب روشن میکرد. چیزی که شرایط را سخت تر میکرد، هوای مه آلود بود. این هوای مه آلود شده، تمام خلیج را در بر گرفته بود و تعیین محل هدف با قطب نما را دشوار میکرد.
اگر هدف را از دست میدادیم، در بدترین جای ممکن، یعنی کانال کشتیها گیر میافتادیم. وقتی منهدم کنندهی نیروی دریایی به سمت بندر میرود، شما اصلا نمی خواهید درون کانال کشتیها باشید.
مربیهای سیل در برابر بیست و پنج تیم دو نفرهی غواصانی که خود را برای عملیات شب آماده میکردند، در رفت و آمد بودند. به نظر، آنها هم به اندازه ی ما مضطرب بودند. آنها هم میدانستند که این تمرین آموزشی بالاترین ریسک آسیب یا مرگ را برای سربازان دارد. مسئول این تمرین، تمام گروههای غواصان را جمع کرد و گفت: «آقایان، امشب، میفهمیم چه کسانی واقعا میخواهند قورباغه شوند». کمی مکث کرد تا تأثیر خود را بگذارد و ادامه داد: «این جا سرد و تاریک است. زیر کشتی تاریک تر هم میشود. آن قدر تاریک، که شاید مسیر را گم کنید. آن قدر تاریک است که اگر از رفیق شنای تان جدا شوید، نمی تواند شما را پیدا کند».
حالا به اطراف ما بیشتر شده بود و حتی همان دماغهی ساحلی را که روی آن ایستاده بودیم، نمی دیدیم. «امشب، باید در بهترین فرم خودتان باشید. امشب باید هراس ها، تردیدها و خستگیهای تان را کنار بگذارید. هر قدر هم که تاریک شد، باید مأموریت را به سرانجام برسانید. این وجه تمایز شما و دیگر افراد است». این حرفها را تا سی سال بعد به خاطر داشتم.
همه ی ما لحظات سختی را در زندگی تجربه خواهیم کرد. لحظهی سختی مانند از دست دادن عزیزی، یا اتفاق تلخی که روحمان را آزار میدهد و سردرگم مان میکند. در آن لحظات سخت، به عمق درون خودتان بروید و بهترین خودتان باشید.
قسمت بعدی را ملاحظه فرمائید
مقالات مشابه
سرعت بادی که از اقیانوس میوزید، به بیش از بیست مایل در ساعت رسیده بود. ماه هنوز بیرون نیامده ب...
ساحل جزیرهی کورونادو امواج متلاطمی داشت. موجهای کوچک با کف سفید به صورت مان برخورد میکردند و ...
کفش شنای لاستیکی سیاهم و ماسکم را برداشته بودم و به سمت ساحل میدویدم. پیش از این که در حالت آزا...
سربازخانهی دوره ی آموزشی، ساختمانی عادی و سه طبقه است که در ساحل کورونادو، کالیفرنیا و در فاصل...
Label
بزن بریم !