طوری عمل کنید که انگار خواسته تان محقق شده است
سعی کنید ایمان و عمل تان طوری باشد که انگار شکستی در کار نیست.
چالز اف کترینگ، مخترعی که بیش از ۱۴۰ اختراع ثبت شده
یکی از بزرگترین استراتژی های رسیدن به موفقیت این است که طوری رفتار کنید که انگار هم اکنون به آنچه از قبل میخواسته اید، رسیده اید. به عبارت دیگر، باید فکر کردن تان، صحبت کردن تان، لباس پوشیدن تان، رفتارتان و احساسات تان شبیه اشخاصی باشد که هم اکنون به آرزوها و خواسته های خود دست یافته اند. با این گونه رفتار کردن، دستورات نیرومندی را برای ضمیر ناخودآگاه خود ارسال خواهید کرد که راه حل های خلاقانه ای در جهت رسیدن به آرزوهای تان در اختیارتان بگذارد. با انجام این عمل، سیستم فعالسازی شبکه ای مغزتان شروع به تشخیص امکانات و موقعیت هایی خواهد کرد که به شما در تحقق آرزوها و رسیدن به موفقیت کمک خواهد کرد. همچنین با این کار، پیام هایی قدرتمند را به کائنات ارسال خواهید کرد که منجر به تحقق آرزوهایتان میشود.
شروع کنید و این گونه رفتار کنید
اولین باری که این پدیده را کشف کردم زمانی بود که وارد بانک محلی که در آن حساب داشتم شدم. تحویلدارهای زیادی در آن بانک مشغول به کار بودند، اما یکی از آنها همیشه کت و شلوار به تن داشت. برخلاف سایر تحویلدارها که فقط پیراهن و کراوات به تن داشتند، این مرد جوان طرز لباس پوشیدنش شبیه مدیرعاملها بود.
یک سال بعد که به آن بانک مراجعه کردم، متوجه شدم که آن تحویلدار جوان ترفیع پیدا کرده و مسئولیت پذیرش درخواست های تسهیلات را به عهده گرفته است. دو سال بعد، او مسئول اعطای وام شد و پس از آن به مقام ریاست شعبه ترفيع پیدا کرد. یک روز در ارتباط با این روند پیشرفتی با او صحبت میکردم. او میگفت: همیشه به این فکر میکرده که بالاخره یک روز به مقام ریاست شعبه خواهد رسید. بنابراین شروع به تحقیق در مورد این مطلب میکند تا متوجه شود که یک مدیر چگونه لباس میپوشد، چگونه با ارباب رجوع برخورد میکند و این که یک مدیر چگونه رفتار میکند. بنابراین سعی کرد دقیقا همان گونه رفتار کند و لباس بپوشد که یک مدیر آن کار را انجام میدهد. در واقع او پیش از آن که مدیر شعبه شود، رفتار و کردارش دقیقا شبیه یک مدیر شعبه بود.
چنان چه میخواهید به همان نقطه که افکارتان پرواز میکند بروید، باید از ابتدا به این فکر کنید که به همان نقطه رسیده اید.
ریچارد باخ
تبدیل شدن به یک مشاور بین المللی
در اواخر دههی ۷۰ با مدیر سمیناری ملاقات کردم که به تازگی از استرالیا بازگشته بود. از آن زمان به بعد تصمیم گرفتم من هم برای اجرای سخنرانی به تمام نقاط دنیا سفر کنم. بنابراین از خودم پرسیدم برای این که تبدیل به یک مشاور بین المللی شوم به چه چیز احتیاج دارم. بنابراین به افسر صادر کنندهی پاسپورت تماس گرفتم و از او درخواست کردم فرم تقاضای پاسپورت را برایم ارسال کند. بعد از آن ساعتی خریداری کردم که ساعت و زمان کشورهای مختلف را نمایش میداد. همچنین کارت ویزیت هایی را برای خودم چاپ کردم که بر روی آن نوشته شده بود مشاور بین المللی. در نهایت تصمیم گرفتم استراليا اولین کشوری باشد که به آن جا سفر میکنم. بنابراین به یک آژانس هواپیمایی رفتم و یک پوستر بزرگ از سالن اپرای شهر سیدنی، کرههای آیزر و یک تابلوی محل عبور کانگورو از آنها گرفتم. هر روز صبح هنگامی که مشغول خوردن صبحانه بودم به آن پوستر که بر روی در یخچال خانه ام چسبانده بودم نگاه میکردم و خودم را در استرالیا تصور میکردم.
در کمتر از یک سال برای اجرای یک سمینار آموزشی به شهر سیدنی بریس بن دعوت شدم. به محض آن که شروع کردم به رفتار کردن شبیه مشاوران بین المللی، کائنات واکنش نشان داد و با من شبیه مشاوران بین المللی رفتار کرد. این همان قانون قدرتمند جذب است.
قانون جذب به روشی عنوان میکند که موارد مشابه یکدیگر را جذب میکنند. هر چه بیشتر ارتعاشی از نوع ارتعاش احساسات و افکار داشتن یک چیز را ارسال کنید، سریع تر آن را به خود جذب خواهید کرد. این یکی از ثابت ترین قوانین کائنات است که برای سرعت بخشیدن به روند رسیدن به کامیابی و موقعیت لازم و ضروری است
فرد کاپلز و جیم ناتز دو کودک بودند که عاشق بازی گلف بودند و رؤیاهای بزرگی در سر داشتند. آرزوی فرد این بود که روزی بتواند در مسابقات حرفه ای گلف مقام اول را به دست آورد و آرزوی جیم این بود که روزی بتواند به عنوان یک گوینده در شبکهی سی بی اسپرت کار کند. هنگامی که این دو نفر در اواخر دههی ۷۰ در دانشگاه هوستون با هم مشغول تحصیل بودند، سعی میکردند صحنهی برنده شدن در مسابقات حرفه ای گلف را صحنه سازی کنند یکی از آنها نقش برندهی مسابقات را بازی میکرد و دیگری نقش یک گزارشگر شبکهی سی بی اس را بازی میکرد که با نفر اول مسابقات در حالی که جایزهی خود را دریافت میکند، مصاحبه میکرد.
1۴ سال بعد، صحنه ای را که آنها بارها در سالن تایوب دانشگاه هوستون تمرین کرده بودند به واقعیت پیوست. با این تفاوت که این بار تمام دنیا در حال تماشا کردن این صحنه بودند. فرد کاپلز برندهی مسابقات حرفه ای گلف شد و جایزه اش را از دست مقامات رسمی مسابقات دریافت کرد و تنها گزارشگری که از شبکهی سی بی اس با او مصاحبه کرد، کسی نبود جز جیم ناتز. پس از آن که دریچهی دوربین فیلم برداری از روی صورت آنها کنار رفت، هر دو در حالی که اشک از چشمانشان جاری بود، یکدیگر را در آغوش گرفتند. آنها همیشه میدانستند روزی خواهد رسید که فرد برندهی مسابقات گلف میشود و جیم گزارش آن مسابقه را پوشش میدهد. این همان قدرت شگفت انگیز نقش بازی کردن به گونه ای است که انگار آرزوهایتان به واقعیت پیوسته است.
مهمانی مخصوص میلیونرها
در بسیاری از سمینارهایم تمرینی را با مخاطبان تحت عنوان مهمانی مخصوص میلیونرها اجرا میکنیم. در این تمرین هر یک از افراد به نوبت بر میخیزند و سعی میکنند با دیگران به گونه ای معاشرت کنند که انگار در یک مهمانی مخصوص میلیونرها شرکت کرده اند. آنها باید به گونه ای رفتار کنند که انگار به تمام اهداف مالی و اقتصادی خود رسیده اند. باید طوری با دیگران معاشرت کنند که انگار تمام آرزوهایشان در زندگی تحقق یافته است. آرزوهایی مثل داشتن خانه ای رؤیایی، داشتن یک ویلای باشکوه که هنگام تعطیلات به آنجا میروند، آرزوی داشتن یک ماشین رؤیایی و یک کسب و کار رؤیایی، همچنین باید طوری رفتار کنند که انگار به شخصیت، حرفه و اهداف بشردوستانه شان دست یافته اند.
هر یک از افراد پس از انجام این تمرین، ناگهان احساس نشاط، سرزندگی و شور و شوق میکنند. آنهایی که تا چند دقیقه قبل خجالت میکشیدند، ناگهان سینهی خود را سپر کرده و با اعتماد به نفس، خودشان را به دیگران معرفی میکنند. در نهایت، انرژی کل سالن به اوج خود میرسد. آنها با هیجان وصف ناپذیری شروع به صحبت کردند. دربارهی دستاوردهای خود در زندگی صحبت کرده و یکدیگر را به خانه های ویلایی خود در هاوایی و باهاما دعوت میکنند و دربارهی سفر اخیر خود به آفریقا و فعالیتهای بشر دوستانه شان در ارتباط با کشورهای جهان سوم با یکدیگر بحث و گفت و گو میکنند.
پس از ۵ دقیقه، من اعلام میکنم که تمرین به پایان رسیده، سپس از آنها میخواهم که دربارهی احساس خود نسبت به این تمرین صحبت کنند و آنها میگویند که چطور احساساتی همچون هیجان، شور و شوق، امنیت، سخاوت، شادمانی، اعتماد به نفس و رضایت را تجربه کرده اند.
سپس از آنها میخواهم به این نکته دقت کنند که چطور احساسات درونی آنها، چه از لحاظ هیجانی و چه از لحاظ روانی، با قبل فرق میکند. با وجود این که وضعیت و شرایط زندگی آنها با قبل از انجام این تمرین هیچ فرقی نکرده است. در حقیقت هنوز آنها در زندگی واقعی تبدیل به افراد میلیونر نشده اند، اما با رفتار کردن شبیه افراد میلیونر احساس میلیونر بودن را تجربه میکنند.
وارد عمل شده و هر آنچه را میخواهید به آن تبدیل شوید، تجربه کنید.
هم اکنون میتوانید دست به کار شده و طوری رفتار کنید انگار که به هر خواسته و هدفی در زندگی دارید دست یافته اید و مطمئن باشید که با تجربهی رفتار کردن همانند شخصی که به تمام آرزوهای خود رسیده است، احساسات درونی آن فرد را نیز تجربه خواهید کرد. با داشتن یک ذهنیت میلیونر، مطمئنا نحوهی زندگی یک فرد میلیونر را تجربه خواهید کرد.
برای این که تبدیل به فردی شوید که به آن چه میخواسته رسیده، کاری را که میخواسته انجام داده و به فردی که میخواسته تبدیل شده، تمام کاری که باید انجام دهید این است که همانند شخصی رفتار کنید که به آنچه میخواسته رسیده، کاری را که میخواسته انجام داده است و تبدیل به فردی شده است که در رؤیاهاش به آن میاندیشیده است. به عنوان مثال، اگر یک دانشجوی نمونه، یک فروشندهی درجه یک، یک مشاور با حقوق بالا، یک کارآفرین موفق، یک ورزشکار حرفه ای، یک نویسنده با کتابهای پرفروش، یک هنرمند بین المللی و مورد تحسین، یک سخنران محبوب یا یک هنرپیشه یا موسیقیدان معروف بودید، چگونه رفتار میکردید؟ طرز صحبت کردن تان، راه رفتن تان، لباس پوشیدن تان چگونه بود؟ با چه افرادی معاشرت میکردید؟ سبک غذا خوردن و زندگی کردن تان چگونه بود؟ چگونه پول خود را سرمایه گذاری میکردید؟ و به چه نقاطی سفر میکردید؟
هنگامی که توانسته اید تصویر واضحی از فردی که میخواهید به آن تبدیل شوید، در ذهن تان بسازید، دست به کار شوید. اکنون وقت آن رسیده که این کار را انجام دهید؟ افراد موفق معمولا دارای اعتماد به نفس بالایی هستند. به دنبال خواسته های خود هستند و ناخواسته های خود را به زبان نمی آورند. برای آنها غیرممکن وجود ندارد، دائما ریسک میکنند و دستاوردهای خود را در زندگی جشن میگیرند. آنها معمولا بخشی از درآمدهای خود را پس انداز میکنند و بخش دیگر آن را به افراد نیازمند میدهند. اکنون شما میتوانید پیش از آن که تبدیل به یک فرد ثروتمند و موفق شوید، تمام این کارها را انجام دهید. انجام این کارها هزینه ای ندارد و تنها توجه شما را میطلبد. مطمئن باشید به محض آن که تصمیم بگیرید این گونه رفتار کنید، افراد، موقعیتها و امکاناتی را که برای تحقق اهداف تان به آنها احتیاج دارید، به سمت خود جذب خواهید کرد.
به خاطر داشته باشید در جهت رسیدن به موفقیت، ابتدا باید دست به کار شده و همانند فردی رفتار کنید که میخواهید در آینده به آن تبدیل شوید. چنانچه این گونه رفتار کنید، به زودی در خواهید یافت که به آن چه آرزو داشتید در زندگی به آن دست پیدا کنید، مانند، سلامتی، ثروت و روابط باشکوه دست یافته اید.
جشنی که میتواند زندگی تان را تغییر دهد
در سال ۱۹۸۶ به میهمانی خانم دیانا وان ولائتز و مؤسسهی اینساید اج دعوت شدم. که این مهمانی عمیقا بر زندگی تمام افرادی که در آن شرکت کرده بودند تأثیر گذاشت. نام این مهمانی "آنچه در سال ۱۹۹۱ خواهم بود"، بود . این مهمانی در کویین ماری در لانگ بیچ کالیفرنیا برگزار شد. ما به عنوان شرکت کنندگان در این جشن میبایست نقش فردی را که میخواستیم در ۵ سال آینده یعنی در سال ۱۹۹۱ به آن تبدیل شویم، بازی کنیم. پس از این که تصویر زندگی ایده آل خود را خلق کردیم، تصمیم گرفتیم مرز تصاویر ذهنی خود را فراتر برده و چشم انداز بزرگتری برای زندگی خود تصور کنیم.
هنگامی که در مهمانی حضور پیدا کردیم، طوری رفتار کردیم که انگار سال ۱۹۹۱ است و چشم انداز زندگی ما به حقیقت پیوسته است. لباس پوشیدن مان و طرز صحبت کردن مان میبایست دقیقا مانند فردی باشد که میخواستیم به آن تبدیل شویم. حتی باید از هر وسیله ای استفاده میکردیم که تحقق رؤیاهایمان را پشتیبانی میکرد. به طور مثال، نسخه های ساختگی کتابی که نوشته بودیم، جایزهای که گرفته بودیم و یا چکی با مبلغ بالا که آن را بابت دستمزد دریافت کرده بودیم. در آن مهمانی میبایست تمام بعد از ظهر را به مباهات کردن نسبت به دستاوردهای مان میگذراندیم و موفقیت های خودمان و دیگران را جشن میگرفتیم. باید طوری رفتار کرده و صحبت میکردیم که انگار واقعا بابت موفقیت هایمان هیجان زده و شادمان هستیم. هم چنان باید تمام شب راجع به کارهایی که در آینده میخواستیم انجام دهیم، صحبت میکردیم و سعی میکردیم شخصیت خود را حفظ کنیم.
هنگامی که وارد مهمانی شدیم، با ۲۰ نفر آقا و خانم ملاقات کردیم که نقش طرفداران متعصب و پاپاراتزیها (خبرنگار و عکاس) را بازی میکردند. دوربین های شان مرتب فلش میزد و فریاد میکشیدند و امضا میخواستند.
من نقش یک نویسندهی کتابهای پرفروش را بازی میکردم که چند نسخه از لیست پرفروش ترین کتابهای نیویورک تایمز را که متعلق به خودم بود، به دیگران نشان میدادم. خانم دیگری آنجا بود که نسخهای ساختگی از مجلهی تایمز در دستانش بود که بر روی جلد آن تصویری از خودش به عنوان فردی که فعالیت های موفقیت آمیزی در زمینهی برقراری صلح انجام داده است، چاپ شده بود.
مرد دیگری آنجا بود که خودش را همانند افرادی درست کرده بود که دوران بازنشستگی خود را به عنوان یک مجسمه ساز حرفه ای سپری میکنند. او یک پیشبند چرمی به تن داشت و در دست راستش یک چکش و در دست دیگرش قلم کنده کاری بود. در حالی که یک عینک ایمنی نیز بر روی چشم هایش بود و تعدادی عکس را که از آثارش گرفته بود، همراه داشت. مرد دیگری که سعی داشت نقش یک سرمایه گذار را بازی کند، تمام شب طوری وانمود میکرد که انگار مدام در حال انجام معاملات از طریق تماس تلفنی است. او با هیجان و حالت دستوری به شخصی که آن طرف خط بود میگفت، "پنج هزار سهم بخر" یا "ده هزار سهم بفروش". حتی شخصی را استخدام کرده بود که هر ۱۵ دقیقه یک بار با او تماس بگیرد تا بتواند با اعتماد به نفس کامل نقش شخصی را که دوست داشت بازی کند؟
یک فیلمساز با لباس تاکسیدو در میهمانی بود که آرزویش بردن جایزه برای فیلمی با همکاری کشور روسیه بود. همسرش که تازه کار نویسندگی را شروع کرده بود، هنوز موفق نشده بود حتی یک کتاب را به فروش به بازار عرضه کند. اما با این وجود، هنگامی که وارد مهمانی شد، سه نسخه ساختگی از سه کتاب را که خودش نوشته بود با خود به همراه داشت. آن شب هر کس هر کاری که از دستش بر میآمد، برای پشتیبانی از آرزوی نفر دیگر انجام میداد. چند نفر سعی میکردند به آن خانم بگویند که او را در برنامهی اپرا، سالی جس رافائل و تو دی شو دیده اند. برخی دیگر به او بابت دریافت جایزهی پولیت زر که به پرفروش ترین نویسندگان سال اختصاص داده میشد، تبریک میگفتند. تمام بعد از ظهر به همین منوال سپری شد. (ممكن است شما نام این خانم نویسنده را شنیده باشید: خانم سوزان جنرز، کسی که پس از شرکت در آن مهمانی فوق العاده، ۱۷ اثر موفقیت آمیز را به چاپ رساند. یکی از آثار او احساس ترس را تجربه کن و آن را بپذیر است که جزء آثار پرفروش کلاسیک تحسین شدهی بین المللی است.)
اتفاقی مشابه نیز برای من رخ داد. پس از آن مهمانی موفق شدم بیش از ۸۰ کتاب را تألیف گردآوری و ویرایش کنم که یازده عدد از این کتابها جزء پرفروش ترین های نیویورک تایمز شد. میهمانی ای که ما در آن بیش از ۴ ساعت سعی کردیم نقش فرد رؤیاهای مان را بازی کنیم، ضمیر ناخودآگاه مان را سرشار از تصاویری کرد که منجر به ایجاد اشتیاقی عظیم در ما گشت. این تجارب کاملا واضح و روشن در آن عصر خاطره انگیز، اشتیاقی مثبت از طریق تقویت گذرگاه های عصبی مغز، درون ما ایجاد کرد که در نهایت منجر به خلق تصورات جدیدی از یک فرد موفق در ذهن ما شد.
اما مسئلهی مهم تر این است که این روش کاملا مؤثر بود. تمام افرادی که آن شب در آن میهمانی شرکت کردند، به تمام رویاهای خود حتی بیشتر از آن هم نیز دست یافتند.
سعی کنید از چنین میهمانی هایی با جمع دوستان، همکاران، همکلاسیها و اعضاء گروههای آموزشی که عضو آنها هستید استفاده کنید.
به عنوان نمونه میتوانید از این نوع دعوت نامهها استفاده کنید:
آن طور که در سال ۲۰۱۰ خواهید بود، در میهمانی شرکت کنید.
در جشنی که تصورات ذهنی تان را ارتقاء خواهد داد و شما را به آینده پرتاب میکند به ما بپیوندید.
زمان:
مکان:
میزبان
میهمان:
با ظاهر ۵ سال آینده خود در میهمانی حضور به هم رسانید. با بهترین پوشش. سعی کنید در هنگام صحبت کردن مطابق با سال ۲۰۱۰ صحبت کنید. به نحوی که انگار تمامی اهداف تان محقق شده و تمامی رؤیاهایتان به واقعیت پیوسته است.
تمامی حرکات شما توسط یک دوربین ضبط میشود. سعی کنید وسائل و نشانه هایی مانند کتابی که نوشته اید، مجله ای که عکس تان بر روی جلد آن است، جایزه هایی که برده اید و عکسها یا اسنادی که به دیگران نشان میدهد در طی این سالها چه دستاوردهایی داشته اید، با خود به همراه داشته باشید. در این مهمانی، شما فرصت این را خواهید داشت که دیگران را به خاطر موفقیتها و دستاوردهای شان تحسین کنید و پذیرای تبریک دیگران به خودتان باشید.
سالها پس از شرکت در آن مهمانی خاص در لانگ ویچ، در شوی تلویزیونی کاریل و مارلین که از شبکهی ای بی سی پخش میشد شرکت کردم و تجاربم را از میهمانی کویین ماری شرح دادم. آنها به محض اینکه به تأثیر این ایده پی بردند، تصمیم گرفتند با دوستان و همکارانشان یک مهمانی شبیه به مهمانی کویین ماری ترتیب دهند. در ادامه، بخشی از کتابی را که مارلین ۶ سال بعد تحت عنوان میان سالی مادرت نوشت، شرح میدهم. هنگامی که راجع به مهمانی ۵ سال بعد صحبت میکنم، خنده ام میگیرد. من و کاریل به همراه خبرنگارها، مصاحبه کنندگان برنامهی تلویزیونی تونایت اینتر تین منت که نقش بازی میکردند، از یک تالار ساختگی مخصوص افراد معروف وارد مهمانی شدیم. همچنین سعی کردم یک سری پیغامات جعلی از افراد معروف که محتوای آن تبریک گفتن به افراد بابت دستاوردهایشان بود، ارسال کنم. من و کاريل نسخه های جعلی از کتاب جدیدمان به نام کتاب مامی را دست به دست در مهمانی میچرخاندیم. همچنین بر روی جلد کتابها، عکس های احمقانه ای از خودمان در حالی که کلاههای مسخره ای بر سر داشتیم، چاپ کرده بودیم و این تنها عکسهایی بود که من در آن وقت کم توانستم تهیه کنم. تا آن زمان ما حتی یک طرح اولیه از کتابی که میخواستیم به چاپ برسانیم نداشتیم، چه برسد به این که یک قرارداد فروش بسته باشیم.
دو سال بعد، انتشارات هارپر کارلینز، کتاب ما را تحت عنوان مسئولیت مادر شدن چاپ و منتشر کرد. و در عین ناباوری، نامزد دریافت جایزه شد و به طور اتفاقی عکسی را که من چند سال پیش بر روی نسخهی ساختگی کتاب چاپ کرده بودم، برای جلد کتاب مسئولیت مادر شدن انتخاب شد. پروژهی چاپ و انتشار کتاب با موفقیت همراه بود و در سه جلد متفاوت منتشر شد ...
۶ سال پیش دختر ۱۰ساله ام در مدرسهی ابتدایی تحصیل میکرد. به این دلیل که میترسیدم او طی پنج سال آینده تبدیل به یک دختر نوجوان نفرت انگیز، گستاخ و بدذات شود، تصمیم گرفتم نمایشنامه ای تهیه کنم که در آن یک دختر جوان پانزده ساله را استخدام کنم تا نقش دختر دوست داشتنی، عزیز و خوب و نرمال را بازی کند. در این نمایشنامه او با هیجان وارد خانه میشود و گونه هایم را میبوسد و به من میگوید که چقدر از داشتن چنین رابطهای احساس رضایت میکند. سپس بدون این که با هم دعوا کنیم، راجع به همه چیز با یکدیگر صحبت میکنیم. سپس او به من میگوید که نمی تواند بیشتر از این پیش من بماند، زیرا قرار است با رانندهی شخصی اش به یک مهمانی برود. از آنجایی که او یک نوجوان کاملا سالم و نرمال بود، هیچ جای نگرانی نبود. زیرا مطمئن بودم که او هرگز نوشیدنی الکلی نمی خورد و قلیان نمی کشد. تنها چیزی که در این زمینه باید بگویم این است که او برایم شرح داد که با پسر دنزل واشینگتون قرار ملاقات دارد و قرار است که با او به مهمانی برود. هر دو از خنده روده بر شدیم.
نتیجهی آن ماجرا این شد که شش سال بعد من و دخترم رابطهی فوق العاده ای با هم داشتیم که در خواب هم نمیدیدیم. دلیلش را نمی دانم، اما راجع به همه چیز با هم حرف میزدیم. ما هرگز با یکدیگر جر و بحث نکردیم. او یک دختر نوجوان عاقل و متعادل است و واقعا با پسر دنزل واشینگتون به میهمانی میرود. بله، این حقیقت داشتا هنگامی که من این سناریو را برای دخترم مینوشتم، اصلا نمی دانستم که دنزل این جا در لس آنجلس یا حتی در نیویورک زندگی میکند. حتی نمی دانستم که او اصلا بچه دارد. دلیل این که دخترم چند سال بعد در مدرسه ای درس خواند که پسر دنزل واشینگتون هم در آنجا درس میخواند، چه بود؟ چه میهمانی عجیبی بود!
دلیل برگزاری چنین میهمانی هایی این است که تجربه ای هیجان انگیز از چیزی که میخواهیم به آن برسیم، برای خود و دیگران ایجاد کنیم. هنگامی که شما یک بعد از ظهر را به سبک دلخواه و شایستهی خود سپری میکنید، طرح اولیه ای را در ضمیر ناخودآگاه خویش پایه گذاری میکنید که بعدها شما را در خلق موقعیت ها، یافتن راه حل های خلاقانه، یافتن افراد مناسب و انجام کارهای لازم در جهت تحقق آرزوهای تان یاری میکند.
باید بدانید که برگزاری چنین میهمانی هایی به تنهایی قادر به تغییر آیندهی زندگی شما نیست. اقدامات دیگری در این زمینه نیز لازم است. با وجود این، چنین اقدامی قطعه ای دیگر از سیستم قدرتمند استراتژی "رفتار کردن آن گونه که انگار" است که در ساختن آیندهی مطلوب تان به شما کمک خواهد کرد.
مقالات مشابه
سرعت بادی که از اقیانوس میوزید، به بیش از بیست مایل در ساعت رسیده بود. ماه هنوز بیرون نیامده ب...
وقتی شنای چهار مایلی شبانه را شروع کردیم، آبهای جزیرهی سن کلمنت کف دار و سرد بود. من و ناوبان ...
ساحل جزیرهی کورونادو امواج متلاطمی داشت. موجهای کوچک با کف سفید به صورت مان برخورد میکردند و ...
کفش شنای لاستیکی سیاهم و ماسکم را برداشته بودم و به سمت ساحل میدویدم. پیش از این که در حالت آزا...
Label
بزن بریم !