سعی کنید برعکس بیماران پارانوئیدی عمل کنید
من همیشه بر خلاف بیماران پارانوئیدی طوری رفتار کردهام گویی هر کس سر راه زندگی من قرار میگیرد، بخشی از طرح و نقشهی خداوند برای سعادت و کامیابی من است.
استین دیل
بیماران پارانوئیدی به همه سوء ظن دارند و به هیچ کس اعتماد نمیکنند. اولین مربی من، دبليو کلمنت استون، فردی بود که به علت نگرشش به اتفاقات و وقایع زندگی برخلاف بیماران پارانوئیدی رفتار میکرد. او به این مسئله باور داشت که تمام دنیا و اتفاقات آن طوری طراحی شده اند که او را به سوی سعادت و خوشبختی هدایت کنند. برخلاف بیماران پارانوئیدی که به همه سوء ظن دارند و فکر میکنند همهی دنیا قصد آسیب رساندن به آنها را دارند. او به جای این که فکر کند مشکلات و رویدادهای چالش برانگیز زندگی ناخوشایند بوده و برای ضربه زدن به او طرحریزی شدهاند، با خودش فکر میکرد که هر مشکل و چالشی در زندگی به نفع او بوده و برای نیرومندتر کردن و محقق کردن اهداف وی طرح ریزی شدهاند.
این طرز نگرش وی واقعا شگفت انگیز است! تصور کنید با این طرز نگرش و انتظار نسبت به این که تمام دنیا برای رساندن شما به خوشبختی و سعادت دست به دست هم دادهاند، رسیدن به موفقیت و کامیابی چقدر سادهتر خواهد شد. اغلب انسانهای موفق دنیا چنین طرز نگرشی دارند.
تحقیقات در این زمینه وجود دارد که نشان میدهد ارتعاشات ناشی از افکار و انتظارات مثبت که اغلب افراد موفق از آنها به نفع خودشان استفاده میکنند، باعث رخ دادن اتفاقاتی میشود که آنها انتظار دارند در زندگیشان رخ دهد.
باید بگوییم موانع و موارد به ظاهر منفی در زندگی، هیچ کدام نشان دهندهی این نیستند که تمام دنیا از شما متنفر هستند، بلکه آنها فرصتهایی هستند که باعث رشد و ارتقاء شما شده و مسیر زندگیتان را به سوی موفقیت تغییر میدهند. فرض میکنیم اتومبیل شما بنا به هر دلیلی در کنار خیابان خراب شده است. باید سعی کنید به جای فکر کردن به این مسئله که هر لحظه امکان دارد یک قاتل زنجیرهای سر رسیده تا به شما آسیب برساند و وسایل با ارزشتان را بدزدد، به این فکر کنید که شخصی که برای کمک کردن به شما میایستد. چنانچه شرکتی که شما در آن شرکت میکنید از کار اخراجتان کند، باید به جای اندیشیدن به افکار منفی، سعی کنید به این مسئله فکر کنید که با اخراج شدن شما از شغل سابق تان فرصتهای شغلی بهتری پیش رویتان قرار خواهد گرفت تا شما شغل رؤیایی خود را با حقوق بالاتری پیدا کنید. اگر ناگهان متوجه شدید به سرطان مبتلا شدهاید و آن بیماری درون شما در حال پیش روی است، به این فکر کنید که ممکن است در جریان اقدامات شما برای بهبودی، این امکان پیش بیاید که در سبک زندگی شما برای رسیدن به سلامتی بیش تر پیشرفتی حاصل میشود.
آیا تاکنون این اتفاق در زندگی شما افتاده است که رویدادی به ظاهر ناخوشایند تبدیل به موهبتی در لباس مبدل شود؟
هر اتفاق به ظاهر ناخوشایندی، حاوی بذر عظمتی در درون خود است که موهبتی عظیم را به دنبال دارد.
ناپلئون هيل
بزرگترین موهبت زندگی من زمانی بود که در سال ۱۹۷۰ مؤسسهی جاب کورپ سنتر شهر کیلیم تون واقع در ایالت آیووا ناگهان تعطیل شد. در آن زمان من به عنوان یک متخصص برنامه ریزی تحصیلی در آن شرکت مشغول به کار بودم و جزء اولین افرادی بودم که سیستمهای آموزشی زیربنایی را برای تدریس به دانش آموزان بدسرپرست طراحی میکردم. آن زمان به شدت از سوی مدیریت مؤسسه حمایت میشدم و با یک تیم جوان و باهوش که همگی برای یک هدف مشترک و ایجاد تغییر مصمم بودند کار میکردم. من واقعا از شغلم لذت میبردم.
ناگهان طی یک اتفاق غیرمنتظره، دولت تصمیم گرفت محل مؤسسه را تغییر دهد. با این تصمیم ناگهانی، من حداقل به مدت شش ماه از کار بیکار میشدم. این موضوع به شدت من را آشفته و نگران کرد تا این که به منظور شرکت در کارگاه آموزشی مؤسسهی دبلیو کلمنت و جس وی استون به شهر شیکاگو رفتم. در آن کارگاه آموزشی وضعیت ناخوشایندی را که برایم پیش آمده بود، برای استادمان که از قضا معاون رئیس مؤسسه هم بود توضیح دادم. در نتیجه او پیشنهاد کار در مؤسسه را به من داد و گفت: "ما خوشحال میشویم که با کسی کار کنیم در زمینهی آموزش کودکان رنگین پوست و بچههای اسپانیایی تجربه دارد. چرا نمیآیی با ما کار کنی؟". آنها پول بیشتری نسبت به شغل سابقم به من میدادند، بودجهی زیادی در اختیارم میگذاشتند و به من این اختیار را دادند که هر موقع اراده کردم در کارگاههای آموزشی شرکت کرده و هر طور که مایل هستم با آنها قرارداد ببندم. در نهایت، این اتفاق منجر به این شد که این افتخار را داشته باشم مستقیما با دبليو کلمنت استون کار کنم، شخصی که من را با اصول اولیهی موفقیت آشنا کرد.
هنوز پس از گذشت مدتها، به این فکر میکنم که چطور هنگامی که برای اولین بار موضوع جابه جا شدن محل مؤسسه ی جاب کورپ سنتر و بیکار شدنم را شنیدم، به شدت عصبانی ناراحت و نگران شدم. فکر میکردم دنیا به آخر رسیده است. با خودم فکر میکردم که بدتر از این وجود ندارد، اما در عوض این اتفاق به ظاهر ناخوشایند تبدیل به نقطهی عطفی در زندگی من شد. در کمتر از ۳ ماه وضعیت زندگی ام از خوب به عالی تبدیل شد. ۲ سال پیش از ورودم به یک برنامهی آموزشی پزشکی در دانشگاه روانشناسی ماساچوست، این شانس را پیدا کردم تا با شگفت انگیزترین افرادی که تا به حال ملاقات کرده بودم کار کنم.
اکنون هر اتفاق به ظاهر ناخوشایندی که در زندگی ام رخ میدهد، این مسئله را به خاطر میآورم که تمام وقایع زندگی حاوی بذر عظمتی در درون خود هستند. به جای اندیشیدن به نکات منفی قضیه، سعی میکنم به دنبال نکات مثبت باشم و از خودم این سؤال را میپرسم که "بزرگترین موهبتی که میتواند در این اتفاق وجود داشته باشد چیست؟"
من اطمینان دارم که چنانچه شما نیز به اتفاقهای گذشتهی زندگیتان رجوع کرده و به آنها بیندیشید، متوجه خواهید شد که تمامی آنها موهبتی بودند در لباس مبدل. هنگامی که نتوانستید نمرهی قبولی در یک واحد درسی کسب کنید، از کار اخراج شدید، از همسرتان جدا شدهاید، یکی از دوستان نزدیک خود را از دست داده اید و یا زمانی که ورشکست شدهاید، تمامی اینها موهبتهایی هستند در لباسهای مبدل. رمز موفقیت در این است که به این سطح از درک و آگاهی برسید که آنچه در حال حاضر در زندگیتان تجربه میکنید، در آینده تبدیل به وضعیتی بهتر خواهد شد. بنابراین سعی کنید در اتفاقات به ظاهر تلخ زندگی، به دنبال نکات مثبت و شیرینیها بگردید. در رویدادهای ناخوشایند زندگی، هر چه بیشتر به دنبال نکات مثبت باشید، اتفاقات خوشایند بیشتری را در زندگی تجربه خواهید کرد. چنانچه این نگرش را داشته باشید که اتفاقات خوشی برایتان رقم خواهد خورد، کمتر دچار پریشانی و ناامیدی خواهید شد.
هنگامی که زندگی به شما یک عدد لیمو تقدیم میکند، سعی کنید آن را فشرده و یک لیوان لیموناد درست کنید.
دبليو کلمنت استون
کاپیتان جری کافی یک خلبان بود که در خلال جنگ ویتنام مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. او ۷ سال تمام در بدترین شرایط زندانی بود. در آن زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفت، دچار سوء تغذیه شد و سالها در یک سلول انفرادی زندانی بود. اما اگر از او بپرسید احساسش نسبت به این تجربه ای که از سر گذرانده ای چیست؟ به شما خواهد گفت، این اتفاق تأثیرگذارترین تجربه زندگی ام بود. هنگامی که برای اولین بار پایش را در سلولش گذاشت، متوجه شد که باید مدت مدیدی را به تنهایی در آن جا سپری کند. بنابراین با خودش گفت که چطور میتوانم از این اتفاق به نفع خودم استفاده کنم؟ طی مصاحبه ای که با آن داشتم، به من گفت: در آن لحظه تصمیم گرفته به آن اتفاق به عنوان یک فرصت در زندگیاش بنگرد. بنابراین با خودش اندیشید که این اتفاق فرصتی است تا بتواند خودش و خدایش را بهتر بشناسد، زیرا در آن سلول انفرادی هیچ کس غیر از او و خدایش نبود.
کاپیتان روزها در تنهایی خودش سعی میکرد کلیهی روابط گذشته اش با افراد مختلف را مرور کند. او به تدریج متوجه شد کدام یک از تجربیات زندگیاش به نفعش بوده و کدام تجربه به ضررش بوده است. پس از گذشت مدتی توانست به نوعی خودش را روانکاوی کرده و عمق وجودش را شناسایی کند. توانست تمامی ابعاد شخصیتش را بپذیرد، نسبت به خودش و دیگران مهربانتر باشد و ذات حقیقیاش را کاملا شناسایی کند. نتیجهی تصمیم وی در آن زمان این شد که او اکنون روشنفکرترین، متواضع ترین و آرامترین فردی است که من تا به حال با او ملاقات کرده ام. او به معنای واقعی کلمه، فردی سرشار از عشق و معنویت است. اگر چه او هم اکنون اذعان دارد که دیگر حاضر نیست چنین تجربه ای را داشته باشد، اما د همچنین معتقد است حاضر نیست تجربه اش را به عنوان یک اسیر جنگی که او را به چیزی که اکنون شده است تبدیل کرده است عوض کند. تجربه ای که او را تبدیل به فردی معنوی، خانواده دوست، نویسنده ای موفق و یکی از موفق ترین سخنرانان انگیزشی کرده است.
در هر رویدادی در زندگی به دنبال یک فرصت برای رشد و پیشرفت باشید
چه میشد اگر شما هم میتوانستید در تعاملات تان در زندگی این سؤال را از خودتان بپرسید که، "چه خیری در این اتفاق با برخورد نهفته است که میتواند آن را به فرصتی برای رشد و پیشرفت من تبدیل کند؟" افراد فوق موفق اغلب چنین طرز نگرشی داشته و در هر اتفاقی به دنبال فرصتها میگردند. آنها با این ایده وارد یک گفتگوی معمولی میشوند که خیری در آن نهفته است و معتقد هستند که آنچه را که به دنبال آن هستند و انتظارش را میکشند بالاخره اتفاق خواهد افتاد.
اگر شما هم به این نتیجه برسید که اتفاقات خوب و خوش زندگی شانسی و تصادفی نیستند و این که هر چیز و هر کسی که در زندگی شما ظاهر میشود، بنا به دلیلی آنجا هست و کائنات شما را به سمت سرنوشتی سوق میدهد که به نهایت رشد، تعالی و کامیابی دست پیدا کنید، آن وقت است که قادر خواهید بود به تمام اتفاقات خوب و بد زندگیتان به چشم یک فرصت برای رسیدن به کامیابی و موفقیت نگاه کنید. سعی کنید یک یادداشت یا پوستری برای خود درست کنید که روی آن نوشته شده باشد "چه خیری در این اتفاق نهفته است؟"، سپس آن را روی میز تحریر و یا بالای کامپیوتر خود بچسبانید که با نگاه کردن به آن متوجه شوید در هر اتفاقی خیری نهفته است که شما به دنبال آن هستید.
ممکن است بخواهید روزتان را با تکرار این عبارت شروع کنید: "من ایمان دارم که امروز تمام کائنات دست به دست هم میدهند تا اتفاق خوبی برای من رقم بخورد و من مشتاقانه انتظار آن را میکشم." پس از آن شاهد وقوع معجزات و فرصتهای بی نظیر در زندگی خود باشید. شریک من مارک ویکتور هانسل و یکی از نویسندگان کتاب سوپ جوجه برای روح، فردی بود که در هر اتفاقی به دنبال یک فرصت میگشت. او به همه یاد میداد که بگویند: "من دوست دارم که در این کار با تو شریک شوم. من راههای زیادی میشناسم که بتوانی ایده ات را عملی کنی، با افراد زیادی ملاقات کنی، فروش بیشتری داشته باشی و پول بیشتری در بیاوری." او با بیان همین جملات توانست در نوشتن کتاب سوپ جوجه با من همکاری کند. یک روز که به اتفاق هم در حال خوردن صبحانه بودیم، از من پرسید: "تصمیمت برای زندگی چیست؟ چه چیز تو را به هیجان میآورد؟" من به او پاسخ دادم که تصمیم دارم که تمامی داستانهای انگیزشی و الهام بخشی را که در سخنرانی هایم از آنها استفاده میکنم گردآوری کرده و تحت عنوان یک کتاب چاپ کنم. که سر آمد تمامی کتابهای خود انگیزشی باشد. دلم میخواهد این کتاب تنها شامل یک سری داستان باشد که خوانندگانش بتوانند که از هر طریقی که دوست دارند از آن استفاده کنند. پس از آن که کاملا او را در این زمینه توجیه کردم به من گفت: "دوست دارم در نوشتن این کتاب به تو کمک کرده و با تو شریک شوم."
در جواب وی گفتم: "مارک، من نیمی از کتاب را نوشتم و دلیلی نمیبینم که در این مرحله از پروژه با تو شریک شوم؟"
او پاسخ داد: خوب، خیلی از این داستانهایی را که تو در کتابت به آن اشاره کرده ای،از زبان من شنیده ای اما من داستانهای زیاد دیگری دارم که تو هنوز نشنیده ای. داستانهای فوق العاده ای که از سخنرانهای انگیزشی دیگر شنیده ام. هم چنین میتوانم در فروش کتابت به تو کمک کنم."
همانطور که صحبتهایمان ادامه داشت، ناگهان متوجه شدم مارک میتواند دستیار مناسبی در این پروژه باشد. او میتوانست به عنوان یک فروشنده ی مکمل کنار من در این پروژه باشد. انرژی بالای او و روحیهی خستگی ناپذیری اش میتوانست برای من یک نقطهی قوت باشد، بنابراین تصمیم گرفتیم با هم شریک شویم. همان ملاقات ما دو نفر توانست میلیونها دلار بابت حق تألیف و گرفتن مجوز به جیب مارک سرازیر کند.
حالا منظور من را بهتر میفهمید وقتی میگویم: "چنانچه بتوانید به هر رویارویی در زندگیتان به عنوان یک فرصت بنگرید، آنگاه به همان صورت با آن برخورد خواهید کرد.مارک با پروژه ی کتاب من
همانگونه که با سایر پروژهها برخورد میکند رفتار کرد و آن را به عنوان یک فرصت تلقی کرد. او به گفتگوی آن روزمان از این دیدگاه برخورد کرد و نتیجهی آن شگفت انگیزترین و سودآورترین رابطهی کاری شد که هر دوی ما طی ۱۲ سال تجربه کردیم.
سال ۱۹۸۷ من در بین ۴۱۲ نفری بودم که فرم تقاضای دولت ایالتی را برای تصدی پست دولتی ایالت کالیفرنیا پر کردم. پستی که شامل ۳۰ عضو بود و وظیفه اش ارتقاء عزت نفس و حس مسئولیت پذیری فردی و اجتماعی بود. خوشبختانه من برای این پست استخدام شدم، درحالی که دوست قدیمیام پگی بست کشیش محبوب کلیسای ۲۰۰۰ نفری، پذیرفته نشد. من خیلی تعجب کرده بودم، زیرا فکر میکردم که او شخص مناسبتری برای این پست باشد. هنگامی که از او پرسیدم که چه حسی دارد از این که پذیرفته نشده است، جمله ای گفت که سرلوحهی زندگی من شد و از آن زمان تا به حال بارها در زندگی خود از آن استفاده کرده ام. او با لبخند به من گفت: "جک من احساس خوبی به این قضیه دارم، پذیرفته نشدن من به این معنا است که خداوند چیز بهتری برای من در چنته دارد." او از اعماق قلبش به این مسئله ایمان داشت که همیشه بهترینها برایش اتفاق خواهد افتاد. نگرش مثبت وی و ایمانش نسبت به این موضوع که همه چیز جهان بر طبق یک نظم الهی و مقدس پیش میرود، انگیزه بخش تمام کسانی بود که او را میشناختند. به همین دلیل بود که کلیسایی که او در آن سخنرانی میکرد، روز به روز بزرگتر میشد و این کلید اصلی تمامی اصول موفقیت وی بود.
مقالات مشابه
چه احساسی دارید زمانی که چیزی را بخواهید و سپس به نوعی و به طریقی به شما داده شود؟ وقتی فقط به ...
هر فردی، صرف نظر از سن ، موقعیت ، وضعیت مالی ، قومیت ، همه وهمه در یک شبانه روز مدت زمان یکسانی...
شما هر روز در حال گرفتن تصمیمات مختلف هستید ، از آنچه برای ناهار می خورید گرفته تا مسیری که برا...
افراد بلندپروازبه کسانی گفته می شود که عملکردی فراتر از حد انتظار دارند و با انجام این کار ، مع...
Label
بزن بریم !