راز پول درآوردن قسمت هشتم
اصل دادن
نوشته آلن دیآنجلو
سالها پیش به شکلی تقریباً تصادفی اصل دادن رو کشف کردم.
اوایلش در حدود 1994 بود که دیدم بعضی از مشتریهام که به عنوان تشکر براشون یک جعبه شکلات فرستاده بودم، به نسبت بقیه، مشتریهای بیشتری رو بهم معرفی میکنن. کلا اونایی که شکلات گرفته بودن در مقایسه با اونایی که شکلات نگرفته بودن 40 درصد بیشتر مشتری بهم ارجاع میدادن. اینو هم باید اضافه کنم که در اون سالهای قبل از شکلات دادن اکثر مشتریهام تقریباً هیچ مشتری جدیدی رو بهم ارجاع نمیدادن.
یک روزی بعد از این که تعداد زیادی مشتری بهم ارجاع داده شده بودن تصمیم گرفتم دادن رو جدیتر بگیرم. صادقانه باید بگم که اوایل دلیل این کارم کاملا خودخواهانه بود. از این که دیده بودم که بین دادن و گرفتن رابطه علت و معلولی خیلی قوی وجود داره مخم سوت کشیده بود. اون موقع تنها چیزی که میدونستم این بود که باید در این مورد بیشتر یاد بگیرم چون فهمیده بودم که دادن یک جنبه قوی و مرموز هم داره که در پشت صحنه کارش رو میکنه.
برای اولین بار به خوبی فهمیدم که در جنبههای مختلف زندگی هر چی برای دیگران بیشتر ارزش ایجاد کنیم به همون نسبت هم بیشتر پاداش میگیریم. یک بار هم در یک جایی شنیده بودم که راز ثروت فراوون اینه که ارزش خیلی زیادی برای دیگران ایجاد کنین. ولی حالا بر اساس تجربههای جدیدم داشتم کشف میکردم که دادن راه ثروت رو توی زندگیم باز میکنه.
طولی نکشید که میلی که به کشف بقیه خواص دادن داشتم باعث شد روش جدیدی رو توی زندگی کشف بکنم و این هم خودش به رشد معنوی من خیلی بیشتر از رشد اقتصادیم کمک کرد. ولی اون موقع اصلا نمیدونستم که این کشف کردنهام دارن راه باغ بهشت رو توی وجودم باز میکنن.
چند تا آزمایش خیلی موثر برای این که ببینم دادن چه جوری به گرفتن منجر میشه انجام دادم. این بود که طرز فکرم کمتر خودخواهانه و بیشتر روشنفکرانه شد. بیشتر هم ناشی از کنجکاوی بچگانهام بود که میخواستم بدونم چه جوری با دادن چیزهای باارزش به دیگران و تغییر زندگی اونا میتونم زندگی و کسب و کارم رو همیشه اداره کنم.
شروع کردم به این که چیزهایی بیشتر از یک جعبه شکلات بدم. هرچند که هنوز هم اون جعبههای شکلات تاریکترین زوایای روحم رو روشن میکردن ولی شروع کردم به دادن توصیههای باارزش. ساعتهای اضافهای برای مشتریهام وقت میذاشتم و برای دوستهام کتاب و مقاله راجع به موضوعهای مورد علاقهشون میفرستادم. به هر کسی که میتونستم به صورت منظم باهاش در تماس باشم و تا جایی که میتونستم میدادم.
اگه کسی سر راهم قرار میگرفت فرض رو بر این میذاشتم که حتماً حکمتی در اینه و باارزشترین چیزی رو که میتونستم بهش میدادم. این کار رو هر روز و با همه افراد انجام میدادم. با کسانی هم که اسمشون توی فهرست اونایی بود که به لحاظ کسب و کار به همدیگه مشاوره میدیم همین کار رو کردم. حتی با کسانی هم که اسمشون توی فهرست دریافت کنندههای ایمیلهام بود هم همین کار رو کردم.
برای خودم که مث جادو بود. خیلی هم بیزحمت انجام میشد. روحیهام رو عوض کرد. جای بازاریابیهای پرهزینه رو هم توی کسب و کارم گرفت. از همه بهتر هم این بود که هر بار که در زندگی کسی تاثیر میذاشتم انگار که روحم به پرواز در میاومد.
طولی نکشید که هدفم این شد که کاری کنم هر کسی که منو میبینه منو ایجاد کننده ارزش بدونه. هدفم این بود که به یک منبع بزرگ و بدون خودخواهی تبدیل بشم. به صورت غریزی میدونستم که اگه با دادن، بیشتر روی باز کردن در قلبم به روی نیازهای مردم، کار کنم در قلب اونا هم به روی من باز میشه.
اینه که عمل بر اساس این اصل که اول باید داد باعث باز شدن درهای وجود دیگران به روی شما میشه. این پیش نیازی خیلی قوی برای ایجاد ارتباط در کسب و کار و مسائل شخصی و چیزای دیگهاس.
بعدش فهمیدم که اگه میخوام ایجاد کننده ارزش باشم باید صادقانه، غیر خودخواهانه، فراوون و بدون ناراحتی بدم و اصلا هم توقع پاداش فوری و مستقیم نداشته باشم. اینو هم فهمیدم که دادنهام باید تعادل داشته باشن تا قدر ارزشهای واقعی که به دیگران میدم رو بدونم. هدیهها فقط انعکاس خود ما نیستن بلکه عملا بخشی از وجود ما هستن که در بیرون از ما ظاهر میشن.
همین قضیه برای شما هم صادقه. هر هدیهای که بدین اگه برای کسی که میگیره خیلی باارزش باشه عملا بخشی از وجود خودتونه.این همون بخشی از وجودتونه که به دوردستها میره و رابطهای خیلی قوی بین شما و گیرنده ایجاد میکنه.دادن یک چیز باارزش به دیگران یک جور اثر مثبت و ماورا طبیعی هم روی گیرنده میذاره چون اون هم ارزش هدیه شما رو میفهمه.
مدت کوتاهی بعد از این که اصل دادن رو توی زندگیم عملی کردم دیدم که اتفاقهای جالب توجهی دارن توی زندگیم میافتن.
من خودم شاگرد جو وایتلی هستم و خیلی از حرفهاش و از جمله اینو قبول دارم:
"گیرنده هدیه باارزش من بدون این که خودش هم بدونه بلافاصله بعد از دریافت اون وارد یک جور معادله روانشناختی با من میشه."
درسته. گیرنده با دریافت اونچه که من با خیال راحت بهش دادم جوری برنامهریزی میشه که دنبال فرصت بگرده تا چیزی رو که همون قدر ارزش داره به من بده. گاهی وقتها این به معنی گفتن چند کلمه محبت آمیز راجع به من به کس دیگهایه. ولی اغلب به صورت ارجاع یکی دو مشتری به من انجام میشه.
اغلب پیش میاد که با کسی تماس میگیرم و ازش میپرسم که هدیهای رو که براش فرستادم دریافت کرده یا نه و اون هم معمولا خیلی ازم تشکر میکنه. در چنین مواقعی بوده که متوجه شدم هدیههایی که دادم مث تخم گیاههایی بودن که کاشتم و در زمان مناسب محصول خوبی بهم میدن.
همیشه باید به خودمون یادآوری کنیم که مهم اینه که چیزی بدیم که واقعاً برای کسی که اونو میگیره باارزش باشه.
روانشناسی آدمها همیشه همین طوری بوده. فیلسوفهای بزرگ در قرنهای گذشته هم همین راز رو در مورد اصل دادن گفتن. مثلا:
اریک هوفر که یک فیلسوف آمریکایی در قرن بیستم بوده گفته: "اگه کسی همه چیزش رو به ما بده ما رو بنده خودش کرده."
والتر بنیامین فیلسوف آلمانی قرن بیستم گفته: "هدیه باید تا حدی روی گیرنده اثر بذاره که بهش شوک بده."
ژان دوالبرویر فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم نوشته: "سخاوت بیشتر در دادن در زمان مناسبه تا دادن هر چی بیشتر."
الئو تسو فیلسوف چینی قرن ششم: "آدم عاقل چیزی رو احتکار نمیکنه. اگه هر چی رو که داره به دیگران بده باز هم بیشتر نصیبش میشه. اگه هر چی رو که داره به دیگران بده ثروتمندتر میشه."
چرا دادن در واقع یک جور فروش مخفیانه اس؟
نوشته جوهان موک
دادن واقعاً نوعی فروش مخفیانهاس!
واقعیتی که در مورد فروش وجود داره اینه که اگه بخواین چیزی بفروشین با مقاومت روبرو میشین. فرقی هم نمیکنه که شما زیگ زیگلر باشین یا نه. حتی زیگ زیگلر هم نمیتونه به صد درصد موفقیت در کار فروش برسه.
ولی اگه بخواین چیزی به کسی بدین حدس میزنین که چقدر در مقابلتون مقاومت کنن؟
هیچی. مطلقاً هیچی.
نه فقط هیچ مقاومتی در مقابلتون نمیکنن بلکه احتمالا با آغوش باز هم هدیه شما رو قبول میکنن. اگه چیزی به مردم بدین راهی ندارن جز این که از شما خوششون بیاد و فکرهای خوبی در موردتون بکنن.
وقتی کار نوشتن آگهی رو شروع کردم اولش گفتم که کارم رو مجانی ارائه میدم. 10000 درصد توانم رو هم برای اون خدمات مجانی گذاشتم.
مردم تحت تاثیر قرار گرفتن؟ شک نکنین. ازم خوششون اومد؟ مگه غیر از این ممکن بود. همه چیز رو مجانی میدادم.
فکر میکنین که اون مشتریهای مجانی من وقتی که میبینن به خاطر یک نامه فروش که من براشون نوشتم مدتها سود نصیبشون میشه چه احساسی میکنن؟
اگه تنها چیزی که ازشون بخوام این باشه که یک نامه تاییدیه برام بنویسن فکر میکنین که چه جور تاییدیهای برام مینویسن؟
برای نوشتن یک تاییدیه پر آب و تاب مشکلی دارن؟
دلشون میخواد مشتریهای بیشتری بهم ارجاع بدن.
از اون همه نامههای تاییدیهای که برام نوشتن اعتباری نصیبم شد؟ دادن برام نتیجه داد؟
من که فکر میکنم نتیجه داد. چون مردم به معنی واقعی کلمه پشت در اتاقم صف میبندن و ازم میخوان که براشون آگهی بنویسم.
ظاهرش اینه که من به عنوان کسی که میتونه آگهی بنویسه خدماتم رو مجانی دادم. ولی بهتره این جوری بگیم: من خودم رو به عنوان یک نویسنده آگهی شناسوندم. همون طوری که کلودهاپکینز گفته "بهترین راه فروش هر چیزی اینه که یک نمونه از اونو مجانی بدین!"
داشتم از طریق دادن میفروختم!!! راه بهتری به ذهنتون میرسه؟
من که این طور فکر نمیکنم.
یکی از قویترین دلایلی که پشت سر تاثیرگذاری دادنه قانون جبرانه. طبیعت آدمها اینه که وقتی چیزی رو مجانی میگیرن میخوان یک جوری جبرانش کنن.
پیروان فرقههاری کریشنا اینو میدونستن. راه خاصی هم برای استفاده ازش پیدا کرده بودن. به طرف مردم میرفتن و یک شاخه گل توی جیب اونا میذاشتن.
به این کارشون فکر کنین. این جوری آدمها به معنای واقعی کلمه موظف میشدن که یک چیزی به اونا بدن.
با این وجود کلید اصلی موفقیت در این کار اینه که توقع نداشته باشین که حتماً جبران بشه. اگه توقع جبران دارین دیگه اسمش دادن نیست. هدیه دادن برای شما هزینهای داره. اگه میخواین واقعاً هدیه باشه باید هم براتون هزینهای داشته باشه.
داود [ع] هم در انجیل همین حرف رو زده: "به خدا چیزی نمیدم که برام هیچ خرجی نداشته!"
به نظر میاد که تناقض داره. ولی اگه بدون هیچ توقعی بدین بیشتر از اون نصیبتون میشه چون اصلا توقع نداشتین که جبران بشه.
روی این فکر کنین.
هرچند که باید بگم که اینجا قصد ندارم موعظه کنم ولی میدونم که اگه عشریه بدین یک جور اتفاق متافیزیکی براتون میافته. عشریه دادن یعنی این که ده درصد از درآمد ناخالصتون رو به جامعه بدین.
در جامعه دینی این کار به عنوان برگردوندن اون ده درصد به خدا تلقی میشه. وقتی این کار رو میکنین نه فقط به لحاظ معنوی پیشرفت میکنین بلکه راههای بیشتری برای وفور نعمت در زندگیتون پیدا میشه. میتونین اونو یک جور کارمای خوب به حساب بیارین.
یک نکته جالب هم اینه که عشریه دادن تنها بخشی از انجیله که در اون گفته میشه که مسیحیها میتونن خدا رو امتحان کنن.
شاید شما این حرفها رو قبول کنین یا قبول نکنین. ولی همون طوری که نویسنده مورد علاقه من یعنی سی اس الیوت گفته "این یک موقعیت برد- برده. در هر صورت شما برندهاین!"
زوجی که یک امپراتوری معنوی بدون بدهی درست کردن
دلم میخواد این کتابم رو با یک ماجرای دیگه تموم کنم و بعدش ازتون بخوام که عمل کنین.
موفقیت کلیسای یونیتی نمونه خوبیه.
جنبش یونیتی در مسیحیت در سال 1889 توسط چارلز و میرتل فیلمور در کانزاس سیتی ایجاد شد. بعد از بهبود سلامتی قابل توجه خانم فیلمور که از طریق دعا کردن و جملههای تاکیدی به دست اومده بود خیلی از دوستهاش علاقهمند شدن که بدونن چه جوری اون معجزه رو کرده. همون حلقههای کوچیکی که به همین دلیل توی اتاق نشیمن خونهاش تشکیل شد باعث ایجاد یونیتی شدن.
چارلز و میرتل فیلمور تونستن همه پولی رو که برای ساختن و گسترش دادن کارشون لازم داشتن تهیه کنن. امروزه کلیسای یونیتی اجتماعی از مردمیه که به پیامهای عملی و مربوط به توانگری که از طرف خدا رسیده علاقه دارن. کارشون هم به همه جای دنیا گسترش پیدا کرده. از هیچ شروع کردن و هنوز هم هیچ بدهی ندارن.
تا 1942 راز واقعی حمایتهای مالی که از فیلمورها به عمل میاومد فاش نشده بود.
تا این که این متنی رو که فیلمورها در 1892 نوشته بودن منتشر شد:
"بدین ویسله ما، چارلز فیلمور و میرتل فیلمور، شوهر و زن، خودمان، وقتمان، پولمان و هر چه را که توقع داریم به دست آوریم وقف جامعه یونیتی میکنیم.
میدانیم و توافق کردهایم که خداوند در ازای این کار آرامش ذهن، سلامت جسم، شعور، توانایی درک عشق و زندگی و وفور نعمت از هر آنچه که میخواهیم به ما خواهد داد."
کلیسای یونیتی هرگز روی خدماتی که میده به جز یک مبلغ اسمی برای نشریاتش قیمتی تعیین نکرده و تازه اونم به دلیل الزام قانونی بوده. همیشه همه چیز رو مجانی داده و با این وجود به نظر میرسه که همیشه پول کافی برای همه نیازهاش داره.
چه اثباتی بهتر از این که نشون میده اگه به قوانین خدا اعتماد کنین همه نیازهای شما برآورده میشه؟
بزرگترین قانون در بین اونا هم قانون دادنه.
از کجا میفهمین که پولدار میشین؟
میخواین بدونین که پولدار میشین یا نه؟
راه سادهای برای فهمیدنش وجود داره.
فقط کافیه که به این سوالها جواب بدین:
مجانی، به طور منظم، سخاوتمندانه، بدون توقع و با دل خوش میدین؟
اگه جوابتون مثبته احتمالا همین الان هم پولدارین.
اگه به هر کدوم از قسمتهای این سوال جواب منفی میدین بهتره یک نگاهی بهش بندازین و دست ازش بردارین و بعدش مجانی، به طور منظم، سخاوتمندانه، بدون توقع و با دل خوش بدین.
راه براتون بازه.
دادن راهشه.
امروز به کجا میدین؟
حالا نوبت شماست.
از خودتون بپرسین: کجا بیشترین شادی رو نصیبم کرده؟
جوابتون رو اینجا بنویسین.
____________________________________________________________
اگه باز هم میخواین که قضیه براتون روشنتر بشه یا سوالهای بیشتری لازم دارین تا بدونین به کجا باید پول بدین اینا رو هم جواب بدین: کجا شما رو به یاد جنبه خدایی زندگی میاندازه؟
کجا شما رو تشویق میکنه که به دنبال رویاهاتون برین؟
کی باعث شده که از این که زنده هستین خوشحال بشین؟
جوابتون هر چی که هست، همون جاییه که باید بهش پول بدین.میتونین به همه آدمها یا جاهایی که در بالا نوشتین پول بدین یا این که یکیشون رو انتخاب کنین و همین حالا بهش یک چیزی بدین.همیشه هم این اصول اولیه رو یادتون باشه:
1- مجانی و بدون توقع بدین.
2- اگه ممکنه بینام بدین.
3- با دل خوش و با لبخند بدین.
وقتی میدین در وضع فعلی دنیا تغییری ایجاد میکنین.
وقتی میدین در زندگی خودتون تغییری ایجاد میکنین.
وقتی میدین بلافاصله تغییری ایجاد میکنین.
پس بدین!
مقالات مشابه
همه ما آنقدر خوش شانس نیستیم که دریک خانواده ثروتمند بدنیا بیاییم. با این حال ، برای ثروتمند شد...
برای داشتن یک زندگی ثروتمند تنها 10 راه وجود دارد در بیشتر دوران شغلی ام ، من با افراد ثروتمن...
به نظر چیز عجیبی میاد ولی اگه از اونچه که میخواین بدین از همون بیشتر نصیبتون میشه. زندگی ما ...
دو سال پیش یکی از دوستهام برام ایمیلی فرستاد. توش نوشته بود "یک وبسایتی رو دیدم که یکی از جمله...
Label
بزن بریم !