با ترسهای خود روبرو شوید و تحت هیچ شرایطی دست از تلاش برندارید
ما انسانها تنها یک بار زندگی میکنیم. میتوانیم انتخاب کنیم تا آخر عمر از ترس این که مبادا
آسیب جدی ببینیم، هیچ گونه ریسکی نکرده و محافظه کارانه زندگی کنیم یا این که تصمیم بگیریم با دنبال کردن رویاها و محقق کردن اهدافمان زندگی را تمام و کمال تجربه کنیم.
باب پراکتور
در پیمودن سفر زندگیتان از جایگاهی که اکنون در آن هستید به جایگاهی که خواستار آن هستید، باید با ترسها و نگرانیهایتان رو به رو شوید. ترس و نگرانی امری طبیعی است. هر زمان که تصمیم میگیرید ریسک کرده و کار جدیدی را شروع کنید، باید از محدودهی امن خود خارج شوید، آن گاه ترس ظاهر میشود. متأسفانه اغلب افراد اجازه میدهند ترسها و نگرانیهایشان آنها را از پیمودن مسیری که اهداف و آرزوهایشان منتهی میشود باز دارد. در آن سوی دیگر، افراد موفق قرار دارند که ابتدا همانند سایر افراد احساس ترس را تجربه میکنند، با این تفاوت که به ترسها و نگرانیهای شان اجازه نمیدهند آنها را از انجام کارهایی که میخواهند و یا باید در راه رسیدن به موفقیت انجام دهند، باز دارند. آنها متوجه این امر هستند که ترس احساسی است که باید آن را پذیرفت، تجربه کرد و در راه رسیدن به اهداف از آن بهره برد. افراد موفق به خوبی به این سخن سوزان جنرز که میگوید: "باید احساس ترس را تجربه کرد و تحت هر شرایطی به تلاش کردن ادامه داد "، معتقدند و به آن عمل میکنند.
دلیل این که این همه دچار ترس و نگرانی میشوید چیست؟
میلیونها سال قبل، احساس ترس واکنشی بود که بدن انسان هنگام خارج شدن از محدودهی امن خود نشان میداد. این احساس ترس انسان را از وجود خطرات احتمالی باخبر میساخت و با ترشح مقداری زیادی آدرنالین انسان را وادار به دور شدن از خطر میکرد. متأسفانه با وجود این که این نوع واکنش در زمانی که ببرهای دندان شمشیری به انسان حمله میکردند مفید بود، اما امروزه اغلب خطرهایی که انسان را تهدید میکند، تهدیدی برای زندگی و بقای حیات او به حساب نمیآیند.
در دنیای امروز احساس ترس تنها یک اعلان خطر است که به ما میگوید بهتر است با اطمینان بیشتری به کار خود ادامه دهیم. امروزه تنها باید وجود ترس را پذیرفت، آن را تجربه کرد و در عین حال رو به جلو حرکت کرد. به عنوان نمونه میتوانید ترس خود را همانند یک کودک ۲ ساله ببینید که میترسد برای خرید با شما به مغازهی خوار و بار فروشی بیاید. مسلما شما اجازه نخواهید داد که ذهنیت یک کودک ۲ ساله، شما را از ادامهی زندگی منصرف کند. زیرا شما باید از فروشگاه خرید کنید و مجبور هستید که کودک ۲ سالهی خود را نیز با خودتان برای خرید کردن به مغازهی خوار و بار فروشی ببرید. ترس شما همان کودک ۲ ساله است. به عبارت دیگر، ترس و نگرانی وجود دارد، اما نباید اجازه دهید که این ترس شما را از انجام کارهای بزرگ باز دارد.
همواره باید نسبت به رو به رو شدن با ترسها و نگرانیهایتان از خود تمایل نشان دهید.
برخی افراد دست به هر کاری میزنند تا از ناراحتی رو به رو شدن با ترسها و نگرانیهای شان اجتناب کنند. چنانچه شما نیز از جمله ی این افراد هستید، باید بدانید که ریسک بزرگتری را پذیرفتهاید که نتیجهی آن، عدم دستیابی به خواستهها و آرزوهایتان در زندگی است. اغلب دستیابی به نتایج مطلوب در زندگی، مستلزم پذیرفتن ریسک و خطر کردن است و همان طور که میدانید ذات و ماهیت خطر کردن این است که همیشه همه چیز آنطور که باید پیش نمیرود.
افراد زیادی بودهاند که با خطر کردن، سرمایهی خود را از دست داده، از کوه پرت شده، بر اثر تصادف جان خود را از دست داده و یا گم شدهاند. اما یک ضرب المثل قدیمی میگوید، "نابرده رنج گنج میسر نمیشود." زمانی با جف آرک، نویسندهی فیلمنامهی بی خواب، در سیاتل مصاحبه میکردم. او به من میگفت: در هنگام نوشتن این فیلم نامه، بزرگترین قمار زندگیام را انجام میدادم. هنگامی که مشغول نوشتن و کارگردانی این فیلم کمدی دو میلیون دلاری بودم، پیش از این هیچ گاه فیلمی را کارگردانی نکرده بودم و این در حالی بود که برای تهیهی این فیلم از سرمایهی شخصی خودم و چند نفر دیگر استفاده میکردم. بنابراین باید موفق میشدم. در واقع این وضعیت یک سر برد و یک سر باخت بود. نتیجهای که من از این تجربه کسب کردم و فکر میکنم آنقدر اهمیت دارد که اغلب افرادی که اثری در ارتباط با موفقیت و کامیابی از خود به جا گذاشتهاند آن را عنوان کردهاند، این است که برای رسیدن به موفقیت باید با ترسها و نگرانیهای خود رو به رو شده و آنها را تجربه کرد. زیرا من نیز از کاری که تصمیم به انجام آن گرفته بودم، ترس و واهمهی شدیدی داشتم، اما اجازه ندادم که این ترس و نگرانی من را متوقف کند. در واقع این ترس و نگرانی من احساسی مثبت و مفید بود، زیرا موجب شد که روی پای خود بایستم.
خوب میدانستم که باید این کار را انجام دهم، زیرا از قبل چشم انداز روشنی در ذهن خود تصور کرده بودم. هم چنین میدانستم که با نوشتن فیلمنامهی بی خواب در سیاتل هیچ حمایتی از جانب اهالی سینما نخواهم داشت. بنابراین تصمیم گرفتم به تنهایی این کار را انجام دهم. باور کنید چنانچه تصمیم بگیرید ایدهی نوشتن یک داستان رمانتیک را در حالی که شخصیتهای اصلی آن هیچ گاه یک دیگر را ملاقات نکردهاند بر روی کاغذ بیاورید، کاملا احساس تنهایی خواهید کرد. هر کسی از راه میرسید، به من میگفت: "تو دیوانه شدهای." اما در این میان موضوعی را دریافتم که بسیار ارزشمند است و آن این است که هرگاه همه به تو میگویند که دیوانه شدهای، بدان که در حال انجام کار درستی هستی. بنابراین با دانستن این موضوع متوجه شدم که اگر چه تنها هستم، اما در حال پیمودن مسیر درستی هستم. در نهایت آموختم که انسان باید به رؤیاهای خود ایمان داشته باشد، زیرا حتی اگر همه به تو بگویند که اشتباه میکنی"، این امکان وجود دارد که خودشان نیز اشتباه میکنند و این تو هستی که کار درست را انجام میدهی.
شما به نقطهای خواهید رسید که با اقتدار میگوید: " کار درست همین است. من همه چیزم را به پای این کار میریزم و میدانم که موفق میشوم." درست مانند هرناندو کورتز فرماندهی نظامی که در سال ۱۵۱۹ پس از این که در خلیج مکزیک پهلو گرفت، تمام کشتیهایش را به آتش زد تا مبادا فكر عقب نشینی به سرش بزند. بسیار خوب، آیا من کشتیهای جدیدی اجاره کرده بودم که آنها را آتش بزنم؟ در واقع من برای اجارهی کشتیهایی که متعلق به من نبودند، زیر بار قرض رفته بودم و پول، اعتبار و همه چیزم را به پای این پروژهی جدید ریخته بودم. پروژهای که میتوانست از یک سو بسیار موفقیت آمیز از آب در بیاید و از سوی دیگر ممکن بود با شکست مواجه شود.
وجود ترس و نگرانی در انجام این پروژه که کاملا طبیعی بود، اما از سوی دیگر نسبت به انجام آن کاملا اطمینان داشتم و میدانستم که با قبول خطر این کار لااقل کشته نمیشوم. ممکن بود ورشکست شوم و خود را زیر بار بدهکاریهای سنگین و قرض ببرم. حتی ممکن بود تمام اعتبارم را از دست داده و به نقطهی اول بازگردم. اما بر خلاف ماجرای کاپیتان گورتز، اگر اشتباهی از من سر میزد، مطمئنن موجب مرگم نمیشد. فکر میکنم یکی از رموز موفقیت من این است که خودم راضی کردهام که به استقبال ترس و نگرانی بروم. کاری که فکر میکنم اغلب مردم تمایلی به انجام آن ندارند و این تنها دلیلی است که این گونه افراد هیچ گاه به رویاهای خود دست پیدا نمیکنند.
تجارب به ظاهر واقعی زندگی خود را به صورت یک داستان خیالی در آورید.
مسئلهی دیگری که در ارتباط با ترس باید بدانید، این است که ما به عنوان یک انسان به مرحلهای رسیدهایم که تقریبا تمامی ترسها و نگرانیهایمان را خودمان به وجود میآوریم. ما انسانها اغلب با استفاده از خیال پردازیهای منفی در ارتباط با نتایج کارهایی که انجام میدهیم. باعث ترس و وحشت خود میشویم. خوشبختانه به این دلیل که ما خودمان انتخاب میکنیم که این داستانهای منفی را در ذهن مان به تصویر بکشیم، خودمان نیز میتوانیم ترسها و نگرانیهای مان را متوقف کرده و با روبرو شدن با حقایق زندگی به جای خیال پردازی، به آرامش خاطر و اطمینان خاطر دست پیدا کنیم. میتوانیم انتخاب کنیم عاقلانه رفتار کنیم.
برای بهتر فهمیدن این موضوع که چگونه یک ترس غیر واقعی را به زندگیتان دعوت میکنید، بهتر است فهرستی از کارهایی که از انجام دادن آن ترس و وحشت دارید تهیه کنید. این لیست شامل چیزهایی نیست که از آن میترسید، مثل ترس از عنکبوت، بلکه شامل کارهایی است که از انجام آن ترس و وحشت دارید، مانند گرفتن یک عنکبوت با دست. به عنوان مثال درخواست ترفیع از مافوقم.
درخواست قرار ملاقات از کسی که دوستش دارم.
سقوط آزاد.
سپردن مسئولیت پسر کوچکم به خواهر بزرگترش.
استعفا دادن از کاری که از آن متنفرم.
گرفتن دو هفته مرخصی.
در میان گذاشتن یک ایدهی جدید کاری با دوستم.
محول کردن بخشی از وظایف شغلیام به دیگران.
تمامی ترس و نگرانیها ناشی از افکار منفی است که در ارتباط با نتایج ناخواستهی احتمالی، کاری که تصمیم به انجام آن داریم در ذهنمان به آن میاندیشیم، عبارتهای قبل با ساختار جدید، این چنین نوشته میشود
من قصد دارم که از رییسم درخواست ترفیع بکنم، اما میترسم پاسخ او منفی باشد و از درخواست من عصبانی شود.
قصد دارم از دوستم درخواست کنم که با من بیرون بیاید، اما میترسم جواب منفی باشد و من خجالت بکشم
قصد دارم با چتر از هواپیما بیرون بپرم، اما میترسم چترم باز نشود و خودم را به کشتن بدهم.
دوست دارم بچههایم را با یکدیگر تنها در خانه بگذارم، اما میترسم اتفاق بدی برایشان بیفتد.
دوست دارم از این شغل بیرون بیایم و به دنبال رؤیاهایم بروم، اما میترسم ورشکست شده و خانهام را از دست بدهم.
دوست دارم در ارتباط با ایدهی کاریام با دوستانم صحبت کنم و از آنها بخواهم در این کار سرمایهگذاری کنند، اما میترسم آنها فکر کنند میخواهم پولشان را از چنگشان در بیاورم.
آیا متوجه شدید که خالق تمام این ترسها و نگرانیها خود شما هستید؟
من تمام عمرم را با نگرانی و ترس نسبت به اتفاقاتی گذراندم که هرگز رخ ندادهاند.
مارک تواین
یکی از راههای عملی از بین بردن ترس و نگرانی این است که از خودتان بپرسید: "چه فکری است که در ذهنتان به آن میاندیشید و باعث ترس و نگرانی شما میشود و سپس سعی کنید آن فکر را با یک فکر مثبت متضاد آن جایگزین کنید."
یک بار هنگامی که برای اجرای سخنرانی با هواپیما به اورنالدو سفر میکردم، متوجه خانمی شدم که بر روی صندلی کناری من نشسته بود و در حالی که دسته ی صندلی را محکم گرفته بود، از ترس رنگش پریده بود. خودم را به او معرفی کردم و گفتم: "من یک مربی هستم." به او گفتم که من ناخواسته متوجه شدم که او ترسیده است. او پاسخ داد: "بله".
به او گفتم: "می توانی چشمانت را ببندی و به من بگویی به چه میاندیشی و چه تصاویری در ذهنت به نمایش در میآیند؟" او پس از این که چشمانش را بست، گفت: "تنها تصویری که در ذهنم به آن میاندیشم این است که هواپیما از باند فرودگاه بلند نمیشود و دچار سانحه میشود."
"بسیار خوب، به من بگو قصدت از سفر کردن به اورلاندو چیست؟" "من قصد دارم طي اقامت چهار روزهام در اورلاندو با نوههایم به دیزنی وورد بروم."
"عاليه. وسیلهی بازی مورد علاقهتان در دیزنی وورد چیه؟"
"اسمال وورد."
"فوق العاده است، میتوانی تصور کنی به همراه نوههایت سوار یکی از واگنهای این بازی شدهاید؟"
"بله"
"آیا میتوانی خنده و حیرتی را که در صورت نوههایت هنگامی که در حال تماشای عروسکهای کشورهای مختلف بالا و پایین میروند موج میزند، ببینی؟"
"اوه، آره."
به تدریج آرامش خاصی درون صورتش نمایان شد، راحتتر نفس میکشید و دسته ی صندلی را رها کرد.
او درون ذهنش وارد دیزنی وورد شده بود و تصویر وحشتناک تصادف هواپیما را با یک تصویر مثبت از صحنهی دلخواهش جایگزین کرده بود. در نتیجه بلافاصله احساس ترسش از بین رفت. شما نیز با استفاده از این روش میتوانید از شر هر گونه ترس و نگرانی خلاص شوید.
در مرحلهی بعد، میبایست توجه خود را معطوف به احساساتی که دوست دارید جایگزین احساسات قبلی کنید. احساساتی مانند، شجاعت، اعتماد به نفس، شادمانی، آرامش.
سعی کنید تصویری از این احساسات متضاد در ذهن خود بسازید. سپس سعی کنید هر ۱۵ ثانیه یک بار توجه خود را از روی یک احساس به روی احساس متضاد آن جا به جا کنید. پس از گذشت یک تا دو دقیقه متوجه خواهید شد، ترس شما کاملا از بین رفته و به یک آرامش و صلح درونی دست پیدا کردهاید.
زمانی را به خاطر آورید که در رویارویی با یکی از ترسها و نگرانیهای خود سربلند بیرون آمدهاید.
آیا تا به حال سعی کردهاید از روی یک دایو شیرجه بزنید؟ اگر این کار را کرده باشید، به احتمال زیاد اولین باری را که روی لبهی دایو ایستادید و به پایین نگاه کردید، خوب به خاطر میآورید. از آن ارتفاع، عمق آب استخر چندین برابر به نظر میرسد. همچنین ارتفاع دایو نیز احتمالاً بلندتر از آن چه بوده است به نظر میرسد.
شما کاملاً ترسیده بودید، اما آیا در آن لحظه رو به پدر و مادر یا مربی شیرجهی خود کردید و به آنها گفتید، "میدانی چیست؟ من خیلی از این کار وحشت دارم. فکر میکنم باید ابتدا خودم را به یک درمانگر نشان دهم. چنانچه بتوانم بر ترس خود غلبه کنم، برمیگردم و این کار را انجام میدهم ...."
نه؟ مسلم است که این کار را نکردهای.
شما با ترستان روبرو شدید و به هر طریق ممکن شهامت لازم را به دست آورده و درون آب شیرجه زدید. شما ترس خود را تجربه کرده و به هر حال آن کار را انجام دادید.
پس از آن که شیرجه زدید و به سطح آب آمدید، احتمالاً همانند دیوانهها به سمت لبهی استخر شنا کرده و نفس نفس میزدید که دلیل آن ترشح زیاد آدرنالین در خون شما بوده است. پس از چند دقیقه به احتمال زیاد دوباره این کار را انجام دادید و پس از آن نیز احتمالا چند بار دیگر نیز از روی دایو درون آب شیرجه زدهاید تا جایی که این کار برای شما به نوعی تفریح تبدیل شد. چیزی نمیگذرد که تمام ترستان از این کار از بین رفته و برای شوخی دوستان تان را به درون آب هل میدهید. حتی ممکن است یاد بگیرید چگونه درون آب پشتک وارو بزنید. چنانچه بتوانید تجاربی را که برای اولین بار از سر گذراندید به خاطر آورید، قادر به ایجاد یک الگو برای هر کاری که میخواهید برای اولین بار در زندگی انجام دهید خواهید شد. به عنوان مثال : اولین روزی را به خاطر آورید که سعی داشتید پشت فرمان بنشینید و یا اولین باری که به فرد مورد علاقهی خود ابراز علاقه کردید. تجربههای اول همیشه با کمی احساس ترس همراه بوده است. البته این ترس درون ذهن ما بوده است و این روش است که از طریق آن میتوان بر ترسها و نگرانیها فائق آمد، اما باید بدانید هر زمان که در زندگیتان با ترسی روبرو میشوید، اما به کارتان ادامه میدهید؛ بیش تر از قبل به تواناییهای خود به انجام کارها ایمان میآورید و اعتماد به نفس تان بیشتر میشود.
کاهش درصد ریسک
آنتونی رابینز میگوید: "چنانچه فکر میکنید کاری را نمیتوانید انجام دهید، باید آن را انجام دهید." من با این گفتهی آنتونی رابینز موافقم. کارهایی وجود دارند که اغلب ما از انجام دادن آنها واهمه داریم، اما انجام دادن این کارها بزرگترین آزادی و تعالی را برایمان به ارمغان میآورد.
چنانچه ترسی آنقدر بزرگ است که شما را فلج میکند، سعی کنید احتمال ریسک و خطر آن را کاهش دهید. سعی کنید چالشهای کوچکتری برای خود در نظر گرفته و از آنها سربلند بیرون بیایید. به عنوان مثال: چنانچه برای اولین بار به عنوان یک فروشنده مشغول به کار شدهاید، سعی کنید ابتدا با مشتریها و خریدارانی تماس بگیرید که فکر میکنید راحتتر از دیگران محصول شما را خریداری میکنند. چنانچه برای راه و اندازی کسب و کار خود به پول احتیاج دارید، سعی کنید ابتدا به دنبال منابع مالی باشید که شما را زیر بار قرض و بدهی نمیبرد و چنانچه به عنوان مثال مسئولیت جدیدی به شما محول شده که شما را دچار نگرانی و هیجان کرده است، ابتدا بخشهایی از پروژه را به عهده بگیرید که به آنها علاقه مند هستید. اگر به دنبال یادگیری ورزش جدیدی هستید، سعی کنید با یادگیری مهارتهای سادهتر کارتان را شروع کنید. سعی کنید در اموری که به آنها نیاز دارید مهارت کسب کنید. از ترسها و نگرانیهایتان عبور کرد، سپس وارد چالشهای بزرگتر شوید.
مایک کلی، یکی از میلیاردرهایی است که در جایی همانند بهشت زندگی میکند . او صاحب چندین کمپانی است که همگی تحت پوشش سازمان امور ساحلی مائووی فعالیت میکنند. مایک هنگامی که ۱۹ سال بیشتر نداشت، تحصیلات دانشگاهیاش را نیمه تمام رها کرد. (او هیچ گاه برای ادامه تحصیل به دانشگاه برنگشت) و لاس وگاس را به مقصد هاوایی با هدف بازاریابی و فروش لوسیونهای مخصوص برنزه در مجموعهی استخر و سونای هتلی در مائووی ترک کرد. اگر چه شروع چندان چشمگیری نبود، اما مایک با ادامهی تلاشهای خود به نقطهای رسید که صاحب یک کمپانی با ۱۷۵ کارمند و درآمد سالانه ۵ میلیون دلار شد که در زمینهی ارائهی خدمات تفریحی و سرگرمیهای ساحلی (قایقهای تفریحی و غواصی) به توریستها، خدمات هتلداری و مراکز تجاری بیش تر هتلهای جزیره فعالیت میکند.
مایک قسمت اعظم موفقیتهای خود را مدیون این قضیه است که همیشه در مواقع لزوم نسبت به گوش سپردن به ندای درونیاش علاقه نشان داده است. هنگامی که سازمان امور ساحلی مائووی تصمیم گرفت خدمات تجاری خود را گسترش دهد، قصد داشت کادر مدیریت یکی از هتلهای اصلی خود را تغییر دهد. هتلی که مایک در آن زمان دوست داشت با آن کار کند. اما رقیبی داشت که یک قرارداد ۱۵ ساله با این هتل بسته بود. مایک عادت داشت برای این که از گردونهی رقابت عقب نماند، همیشه مجلات تجاری را مطالعه میکرد و خبرهای مربوط به زمینهی کاریاش را دنبال میکرد. یک روز متوجه شد که هتل مورد نظرش قصد دارد کادر اصلی مدیران خود را تغییر دهد. هم چنین متوجه شد فردی که قصد دارد رئیس هیئت مدیرهی هتل شود، در حال حاضر ساكن کوهستان کوپر در ایالت کلورادو است. این موضوع باعث شد مایک به این فکر بیفتد که: اگر مدیر جدید کارش را در هتل شروع کند، برای ملاقات با او باید از هفت خوان رستم رد شوم. پس باید پیش از آن که بههاوایی بیاید، قرار ملاقاتی با او ترتیب دهم. مایک مدتها فکرش درگیر این قضیه بود تا راهی برای ملاقات با او پیدا کند. آیا باید از طریق نامه نگاری درخواستش را مطرح میکرد یا با یک تماس تلفنی این کار را انجام میداد؟ همین طور که مشغول فکر کردن بود، ناگهان یکی از دوستانش به نام داج پیشنهاد داد: "چرا سوار هواپیما نمیشوی و برای دیدن او به کلورادو نمیروی؟"
مایک پس از شنیدن پیشنهاد دوستش، بلافاصله با ظاهری آراسته سوار هواپیما شد و به کلورادو رفت تا با مدیر جدید ملاقات کند. او تمام شب را در هواپیما گذراند و در نهایت پس از آن که در فرودگاه کلورادو پیاده شد، با اجارهی یک اتومبیل، دو ساعت بعد خودش را به کوهستان کوپر محل زندگی آن مرد رساند و سر موقع به قرار ملاقاتی که بی خبر در دفتر کار رئیس جدید ترتیب داده بود رسید. او ابتدا خودش را معرفی کرد، ترفیع شغلی وی را به او تبریک گفت و ضمن این که خشنودیاش را از حضور او در مائوری اعلام کرد، با معرفی کمپانی خود خدماتی را که میتوانست به هتل وی ارائه دهد در چند دقیقه برایش شرح داد.
مایک در ملاقات اول موفق به عقد قرارداد نشد، اما این که یک جوان کم سن و سال آنقدر به خودش و خدمات شرکتش مطمئن بود که به ندای درونش گوش سپرد و بلافاصله سوار هواپیما شده بود تا پس از پیاده شدن در دنور با اتومبیل خودش را به مرکز کلورادو برساند و کاری را که احتمال به نتیجه رسیدنش ضعیف بود انجام دهد، باعث شد رئیس جدید هیئت مدیره شدیدا تحت تأثیر قرار بگیرد. به نحوی که به محض رسیدن بههاوایی، یک قرارداد همکاری با مایک امضاء کرد که تا ۱۵ سال بعد ادامه پیدا کرد و صدها هزار دلار پول به جیبهای مایک سرازیر کرد.
گوش سپردن به ندای درون و اطمینان کردن به آن میتواند زندگیتان را متحول کند.
هنگامی که ریچارد پائول ایوائز اولین کتاب خود را با عنوان جعبهی کریسمس به رشتهی تحریر در آورد، تصمیم داشت این کتاب را به عنوان نشانهی عشق و علاقهاش به دو دختر جوانش، تقدیم به آنها کند. وی بعدها چند نسخه از این کتاب را بین اعضاء خانواده و دوستانش تقسیم کرد، اما طولی نکشید که آوازهی این رمان تأثیر برانگیز در تمام نقاط دنیا پیچید. ریک به زودی با الهام گرفتن از این واکنش مخاطبان تصمیم گرفت برای انتشار کتابش در سطح وسیع تر به دنبال یک ناشر بگردد. هنگامی که هیچ کس حاضر نشد در این زمینه با وی همکاری کند، او تصمیم گرفت خودش به تنهایی کتابش را منتشر کند.
او به منظور انتشار کتابش، غرفهای را در یک سالن همایش فروش کتابهای محلی آمریکایی اجاره کرد. سالنی که علاوه بر ارائهی خدمات دیگر، محلی بود که در انتهای راهروی آن، نویسندگان معروف کتابهای خود را برای طرفداران شان امضا میکردند. جان به زودی متوجه شد که این نویسندگان مشهور تنها کسانی هستند که توجه مطبوعات را به خودشان جلب میکنند. او متوجه شد که در میان سیل نویسندگان مشهوری که قرار بود طبق برنامه برای اجرای مراسم در سالن حاضر شوند، یکی از نویسندگان غائب است.
ریک با ترس از این موضوع که چنانچه شهامت به خرج داده و به دنبال تحقق رؤیایش برود، امکان آن وجود دارد که توسط دیگران جدی گرفته نشده و طرد شود، دلش را به دریا زد و تصمیم گرفت به ندای قلبش گوش دهد. او با برداشتن دو بسته از کتابهایش از جا برخاست، به سمت صندلی خالی رفت، آنجا نشست و شروع به امضا کردن کتابهایش کرد.
خانمی که یکی از برگزار کنندگان مراسم بود، با دیدن او در پشت میز به سمتش آمد تا از او بخواهد آنجا را ترک کند. اما جان با شجاعت و اعتماد به نفس کامل، همان طور که بر روی صندلی نشسته بود، به صورت آن زن نگاه کرد و پیش از آن که او حرفی بزند، گفت: " از این که تأخیر داشتم عذرخواهی میکنم. " آن زن در حالی که مات و مبهوت آن جا ایستاده بود، نگاهی به ریک انداخت و از او درخواست کرد. میتوانم شما را به یک نوشیدنی دعوت کنم؟" درست سال بعد بود که ریک به عنوان نویسندهی برتر در آن مراسم معرفی شد و این در حالی بود که کتابش به رتبهی برتر رده بندی پر فروشترین کتابهای انتشارات نیویورک تایمز صعود کرد. از آن تاریخ به بعد، کتاب جعبهی کریسمس بیش از ۸ میلیون نسخه و به ۱۸ زبان دنیا منتشر شد و فروش کرد و توانست در رقابتهای ایمی آواردز که از شبکهی سی بی اس تلویزیون پخش میشود، جایزه بگیرد. کتابی که ابتدا توسط چندین نشریه ی مطرح مورد پذیرش قرار نگرفت، در نهایت از طرف نشریهی سیمون و شوستر به قیمت 2/4 میلیون دلار خریداری شد.
مقالات مشابه
چه احساسی دارید زمانی که چیزی را بخواهید و سپس به نوعی و به طریقی به شما داده شود؟ وقتی فقط به ...
هر فردی، صرف نظر از سن ، موقعیت ، وضعیت مالی ، قومیت ، همه وهمه در یک شبانه روز مدت زمان یکسانی...
شما هر روز در حال گرفتن تصمیمات مختلف هستید ، از آنچه برای ناهار می خورید گرفته تا مسیری که برا...
افراد بلندپروازبه کسانی گفته می شود که عملکردی فراتر از حد انتظار دارند و با انجام این کار ، مع...
Label
بزن بریم !