نام مربی:
زبان: انگلیسی(زیر نویس فارسی)
تعداد قسمت : 1 قسمت
نوع فایل: .mp4
مدت زمان:
تاریخ انتشار: پنج شنبه 23 بهمن 1399
تعداد بازدید: 1832 بازدید
امروز برای شماعزیزان آموزش نحوه برنامه ریزی اثردارن هاردی را تهیه کردیم با دیدن این فیلم نحوه برنامه ریزی و راه مخفی تمرکز کردن روی یک کار که از یکی از موفق ترین افراد موفق یه دارن هاردی آموزش داده شد را تماشا می کنید
بخشی از متن این برنامه:
اول از همه..من یه کارافرینم تو بیست و پنج سال اخیر باعث به وجود اومدن و یا تغییر در شرکت های زیادی شدم بیست و دو ساله پیش یه اتفاقی منو وارد چیزی کرد که صنعت رسانه ی موفقیت نامیده میشه
و به ساختن یه برنامه ی تلوزیونی که تلوزیون موفقیت نامیده میشه کمک کردم که به اواسط دهه نود برمیگرده اینجوری بود که جیم ران رو دیدم و باهاش اشنا شدم و توسط اون راهنمایی شدم
و بعد هر جور رهبرای تفکرهایی که فکرش رو بکنین رو دیدیم...همونطور که بیش از هزار برنامه تلوزیونی درست کردیممن همچنین تو قلب رسانه های موفقیت و همچنین صنعتی که مربوط به کارایی انسان ها میشه بودمو حالا سه تا برنامه ی تلوزیونی مختلف در مورد موفقیت دارم
همونطور که میدونین من مجله ی موفقیت رو تقریبا یک دهه پیش دوباره شروع کردم و به عنوان ناشر و مدیر مجله فعالیت دارم
این کارایی که برای رسانه ها کردم بهم یه مزیت خاص رو داد...تقریبا هیچکس تو دوران ما اینکارو نکرد که دسترسی مستقیم به موفقیت ترین ادم های روی زمین داشته باشم و باهاشون مصاحبه کنم و وقت بگذرونم و داستانشون رو بگم
ادم های فوق العاده مثل...سر ریچارد برنسون و یا استیو جابز و یا مرد اهنی ایلان ماسک و یا پادشاه تجارت الکترونیکی جف بیزوس و یا میلیاردری مثل مارک زاکر برگ...کسایی دیگه مثل استار باکس,هوارد شولز,استیو وین جک ولچ ...و و و خیلیای دیگه
چیزی که برای شما اهمیت داره اینه که...این سفر وحشی و بیست و پنج ساله,منو تو یه موقعیت خاصی قرار داد تا یه راهنمای منحصر به فرد برای شما باشم میدونین...من میتونم بهترین ایده ها رو فشرده کنم و متراکمشون کنم و بسته بندیشون کنم بهترین استراتژی ها و راز های درونی...که میتونه به شما...یه مزیت فوق العاده بده...تو رقابت هاتون و کمکتون کنه به اهدافی برسین که حتی خودتون هم شگفت زده بشین و یا حداقل همسر و یا بچه هاتون رو شگفت زده کنینو...فکر میکنم ما همیشه میخواییم حسابدار بانکیتون رو سوپرایز کنیم
بزارین بهتون بگم همه ی اینا از کجا میانسفر خیلی جذابی بود چند وقت پیش همسرم جورجیا و من با چندتا از دوستان خوبمون بودیم و همدیگه رو تو اون یکی خونمون تو سواحل میامی دیدیم
خب...ما یه پیاده روی طولانی کنار ساحل باهم داشتیم و اون روز یه روز محشری بود...اسمون ابی روشن بود...همونطور که رو ماسه های سفید سواحل جنوبی میامی قدم میزدیم افتاب بهمون میتابید در همین حال دمای توی دالاس منطقه ای که خونه ی این دوستانم بود,چهل درجه بود
خب همونطور که داشتیم قدم میزدیم دوستم رابرت در مورد اینکه چقدر زندگیمون فوق العادس حرف میزد...مخصوصا الان که دوتا خونه ی فوق العاده تو دوتا ساحل داریم...میامی و سنتیگو میدونین...تو اون لحظه درگیرم کرد...درسته...یه جورایی با جوری که زندگی برای من اغاز شد در تضاد بود
منظورم اینه...من تو یه خونه درب داغون متولد شدم...من توسط مادرم طرد شدم...و تو جایی بزرگ شدم که دقیقا شرایطش برعکس جایی هست که این روزا زندگی میکنم
درحالی که داشتیم راه میرفتیم و رابرت به اقیانوس ابی وقتی افتاب به سطح اقیانوس میتابید ,نگاه میکرد...یکدفعه گفت پسر این واقعا زندگی محشریه...اون گفتزندگی تو تو این چند سال اخیر واقعا خیلی سطحش بالا رفت و این دوستم رابرت...منو بیشتر از 15ساله که میشناسه اون گفت...میدونین...من همیشه میدونستم که کار و بارت خوبه ولی پسررر....نحوه حرف زدنمون اینطوری بود تو این چند سال اخر تو واقعا ترکوندی...قضیه چیه...چه اتفاقی افتاد؟...اون پرسید...رازت چیه؟ خب...من برای چند ثانیه باید بهش فکر میکردم
و حق با اون بود...بعدا...چند روز بعد از اینکه اون و زنش رفتن من برگشتم و با خودم حساب و کتاب کردم و دقیقا تو این چند سال اخیر درامدم 5 برابر شد...دقیقا من تو بالاترین جا بودم و عدد واقعا بزرگی هم بود و مهم تر از اون مقیاس اندازه گیری خودم بود اینکه اثرم و تاثیرم برای به وجود اوردن یک تغییر مثبت تو زندگی مردم,چندین برابر شد...تو چهار سال اخیر,نسبت به سال های قبل
خب...موقعی که با رابرت بودم در مورد این سوال فکر میکردم برگشتم به موقعی که این شانس رو داشتم که با یه مرد 94ساله ملاقات کنم...تو یه مهمونی که حتی دلم نمیخواست برم واقعا به طور اتفاقی رفتم به مهمونی
و بعد به رابرت داستان این ملاقاتو گفتم...و نصیحتی که این مرد فوق العاده و خردمند بهم کرد خب وقتی این داستانو گفتم رابرت گفت
در واقع با اصرار...با گرفتن دستام میدونین یه سریا هستن هر موقع میخوان توجهتونو جلب کنن دستتونو میگیرن...برای من هر ده ثانیه این کارو میکرد و گفت...پسر باید این داستان و کاری که کردیو با بقیه درمیون بزاری
و من گفتم من اینکارو کردم...همه ی اینا تو اموزش هایی هست که من میدم بیرون...که چندسال اخیر اینکارو میکنم اون گفت اره ولی من هیچوقت داستان اینو نشنیدم که همه ی اینا از کجا اومد...اون داستانه خودش گویای همه چیز هست و کامله باید داستانه رو با بقیه درمیون بزاری...تو بقیه قدم هایی که میزدیم و بقیه زمانی که باهامون بود به اصرار کردن ادامه داد
و از طریق پیاما و ایمیلایی که میداد داشت وادارم میکرد که این کارو انجام بدم,,میدونین رابرت واقعا یه ادمیه که برای هرکاری خیلی پافشاری میکنه
خب اینکاریه که الان دارم میکنم...دارم اون داستانو درمیون میزارم...و اون چندتا نکته ی تغییر دهنده ای که این مرد خردمند باهام در میون گذاشت که برای همیشه اینده ی کاریمو تغییر داد...و خب...نحوه ی زندگیم رو هم همینطور خب اگه این ملاقات امروزمون براتون مفید بود باید از رابرت تشکر کنین که وادارم کرد تا این کارو بکنم
خب ...اتفاقی که افتاد این بود من این مرد 94 ساله رو از طریق یکی دیگه از دوستانم به نام کوین ملاقات کردم
کوین بزرگترین تولیدکننده ی قایق تو دنیاس و انسان واقعا فوق العاده ای هست چندین سال پیش ایشون من و خانومم جورجیا رو به یه مهمونی خصوصی تو یه نمایشگاه قایق تو فورت لادربیل دعوت کرد
اگه یه تولید کننده ی قایق باشین میدونین که نمایشگاه قایق تو فورت لادربیل عالی ترین رویداد برای شماست و کوین هم کسی هست که همه ی اینا رو برگزار میکنه خب...من هیچوقت تو یه نمایشگاه قایق نبودم و بزارین رو رواست باشم هیچ تمایلی هم بهش نداشتم...واقعا چیزی هست که با من نمیخونه
ولی من و جورجیا واقعا کوین و خانومشو دوست داریم...بنابراین به احترام اونا رفتیم وااو...بزارین بهتون بگم...یه منظره ای بود که فقط باید نگاش میکردی یه جوری بود که انگار پا به یه دنیای دیگه گذاشتین...شوخی نمیکنم یعنی...چیزایی که اونجا بود و وفور نعمت اونجا باور نکردنیه...خیلی عظیمه من فکر میکنم فقط چندتا قایق اونجا تو مارینا تو نزدیکی خونمون پارکهاین یه صحنه ی کاملا متفاوته
دوباره میگم...چیزی که به روحیات من بخوره نیست ولی قطعا جاییه که ارزش دیدن داره خب...من و جورجیا تقریبا گم شدیم...وسط یه سری قایق های پنجاه ملیون دلاری که یکی پس از دیگری در کنار هم پارک شده بودن
یعنی...سخته که توصیفش کنی تصور کنین که تو پارکینگ تیم ورزشیتون هستین...و شما میرین وارد پارکینگ میشین و نمیدونین که دوستتون کجاست و فقط اطراف رو باید بگردین تا دوستتون رو پیدا کنین ولی به جای ماشین ها فقط قایق باشه و پر از خاویار و شامپاین باشه که تو اون محوطه برای مهمونا اورده شد...خیلی خوبه وقتی شما این صحنه رو میبینین قطعا میفهمین که تو پشت صحنه ها برای برگزاری این مراسم خیلی زحمت کشیده شد در نهایت ما قایقی رو که کوین داشت مهمونیشو میگرفت پیدا کردیم
دوستان آیا اثرمرکب ازدارن هاردی رادیدید به لینک زیر مراجعه کنید
سمیناراثرمرکب
رفتیم وارد قایق شدیم...من و جورجیا...و کوین با یه لبخند بزرگ به سمتمون اومد و یه خوش و بش عالی کردیم...کوین واقعا ادم خونگرمیه و حرفش رو اینجوری شروع کرد...میخوام شما رو به یه شخصیت بسیار جالب که میشناسم معرفی کنم این حرفش میتونست شامل خیلیا باشه...چون کوین شخصیت های جالب خیلی زیادی رو به خاطر بودن تو کسب و کار فروش قایق های تفریحی به ادم های مرفه, میشناسه کوین ما رو به سمت مردی برد که تو بار نشسته بود و داشت یه شراب سفید میخورد و گفت دارن و جورجیا کانرد رو ملاقات میکنن اوه.... کانی صدام کن اون مرده گفت...و دستاش با یه لبخند گرم باز بود
خیلی برام خوش حال کنندس که شما دوتا رو ملاقات میکنم حالا...من خودمم خیلی از شخصیت های جالبو تو زندگیم ملاقات کردم...ولی حق با کوین بود کانی...همونطور که خودش خودشو صدا میکرد...نه تنها جالب بود بلکه کسی بود که از اون شب به بعد زندگی و سبک زندگی کردنم رو تغییر داد کانی 94 سالش بود...وقتی که ما باهاش ملاقات داشتیم ولی انرژیش مثل یه مردی 50ساله بود
یعنی...اشتیاق به زندگی و معنویات از چشماش میبارید اگه روبروش مینشستی نگاهش ادمو میگرفت ولی اون دانایی و خرد یه مرد تو همون سن و سال (94)رو داشت...کسی بود که فهمیدم بیشتر از یک میلیارد دلار ارزش دارایی های شخصیشه همچنین بعدا فهمیدم قایق تفریحی بیش از دو هزار فوتیی که ما توش بودیم مال اون بود
من همه ی این اطلاعات رو بعدا از طریق کوین فهمیدم
میدونین...کانرد یکی از اخرین جنتلمن های نسل قبله بخشنده,معدب,کسی بود که اروم حرف میزد,و به صورت فوق العاده ای متین و با اشتیاق کامل روی هرکسی که باهاش حرف میزد تمرکز میکرد
فقط بودن تو اطرافش باعث میشد خیلی چیزا یاد بگیرین خب...وقتی با کانی حرف زدیم فهمیدیم که تو جنگ جهانی دوم پنج کمپین اروپایی داشت...و یه تانکی که به نورمندی حمله کرد رو هدایت میکرد و کوین بعدا بهمون گفت که اون برای فداکارای هایی که در جنگ کرد چندین نشان افتخار هم گرفت
خب...پیدا کردن اون برای اینکه در مورد موفقیتش بحث کنیم و همچنین کسب و کار فوق العاده بزرگی که داشت...خیلی سختر از اینا بود ولی من یه مصاحبه کننده ی حرفه ایم و من وقتی بخوام کاریو انجام بدم کسی جلودارم نیست و من میخواستم این کارو انجام بدم خب...کانی کارشو بسیار با حوصله شروع کرد
اون با چندتا کارخونه ی کوچیک تولید قطعات شروع کرد که بعد از جنگ تو سال1947کارش رو شروع کرده بود...تو سالی که پدرم به دنیا اومد
اون واقعا یه کارافرین تصادفی بود اون شرکتشو برای اینکه یه مشکلیو از یه شرکت تعمییر کننده قطعات که توش کار میکرد حل کنه,شروع کرد خب...اون شرکت تولید قطعات ساده الان تا جایی رشد کرد که الان دویست شرکت خصوصی و شرکت های سرمایه گزاری رو اداره میکنه
و امروزه ارزشش چیزی بالغ بر3میلیارد دلاره و حالا...تو سن 94سالگی...من یه سوال مشخص رو ازش پرسیدم
با زمانی که این روزا داره چیکار میکنه؟ و اون گفت که اخیرا باید به یکی از کارخونه هاش رسیدگی میکرد
چون پسرش که تقریبا 70 سالشه و مدیر عامل شرکتشه یه سری مشکل به وجود اورد و اشتباهات پر هزینه ای رو مرتکب شد و بعد...من واقعا کنجکاو شدم و پرسیدم چه اشتباهی؟و بعد اون با یه نگاه با عصبانیت بهم نگاه کرد و گفت...اون تمرکزشو از دست داد
و با اون شدتی که گفت...و نحوه ی گفتنش...برای یه لحظه منو ترسوند و بعد و با افسوسی تو صداش با این جمله حرفشو ادامه داد خب...مقصر اصلی منم...چرا اینطوریه...من پرسیدماون گفت...من بهش پروسه تمرکز کردن مخفیی که دارم رو یاد ندادم حالا...خیلی مشتاق شدم...و طبیعتا پرسیدم
اون چیه؟...
فیلم بخشی ازسمینار:
نظر شما درباره این مطلب
نام شما : *
ایمیل شما :
نظر شما : *
نظرات کاربران ( 0 دیدگاه )
Label
بزن بریم !